شوکه به روبروش خیره شد و ثانیه بعد به خودش اومد و جای سرش رو روی شونه‌اش تنظیم کرد و اون هم آروم بغلش کرد.

شروع کرد به نوازش کردن پشتش و بازوهای چان دورش محکم‌تر حلقه شدن.

_میشه امشب پیشم بمونی؟ 

با سوال مظلومانه‌ی چان فقط "هوم" آرومی گفت و برای چند ثانیه بعد هم تو همون حالت موندن تا اینکه بالاخره چان عقب کشید و بعد از نگاهی بهش بوسه‌ی آرومی به لب‌های پسر شوکه زد و ازش جدا شد.

_بابد برم سر کار...می‌بینمت...

همین رو گفت و جلوتر از اتاق زد بیرون و بدون توجه به دو نفر تو پذیرایی سمت در خروجی رفت.

فلیکس بعد از نگاه نگرانی به اون دو تا که معلوم بود بد موقع مزاحمشون شده بودن دنبال پسر بزرگ‌تر تا دم در رفت و بدرقه‌اش کرد و با عذاب وجدانی که داشت به پشتش که داشت ازش دور میشد نگاه کرد و هیچ وقت متوجه اون نیشخند دیوثش که حاصل رسیدن به هدفش بود نشد و شبیه یه احمق به تمام عیار در رو بست و چند لحظه همون جا موند.

یعنی چه اتفاقی براش افتاده بود؟ 

کی پشت خط بود؟ 

سوال‌های زیادی تو سرش شکل گرفته بود و تنها کسایی که می‌شناخت تا بهش جواب بدن الان تو چند قدمیش بودن و اون لعنتی‌ها هم تصمیم گرفته بودن لال مونی بگیرن و به آزار دادنش ادامه بدن.

عصبی با قدم‌های محکم برگشت پیششون و حرصی نگاهشون کرد.

_چته وحشی؟!

_چرا بهم نمیگین چه اتفاقی افتاده؟

_چه اتفاقی؟

_برای چان؟

از خودش بپرس...اگه انقد کنجکاوی...

جیسونگ آروم زمزمه کرد و از جاش بلند شد و مشغول آماده کردن قهوه شد.

_خودشم نمیگه...

_پس صبر کن...چیزی نیست که نفهمی...به هر حال میفهمی...

_خب حرف منم همینه! اگه قرار‌ـه به هر حال بفهمم چرا الان نه؟!

_اگه خودش اصرار داره که الان تایمش نیست پس تو هم شل کن...

مینهو فقط ساکت به مکالمه اون دو پسر گوش میداد و همزمان از فرصت استفاده میکرد و پیراشکی‌ها رو دونه دونه تو دهنش میچپوند و همین هم باعث شد فلیکس عصبی حرصش رو روی اون خالی کنه و چنان جعبه رو از جلوش بکشه و سرش داد بزنه که لب‌های پسر بزرگ‌تر از ناراحتی به پایین خم بشه.

_اینا مال منهههه...

جیسونگ با خنده سمتشون رفت و سر دوست پسر کیوتش رو که لپ‌هاش پر پیراشکی بود و با ناراحتی به فلیکس نگاه میکرد رو بغل کرد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now