فلیکس هم حالا آروم تر شده بود و گذاشت از لمس دست‌های بزرگ چان روی بدنش رعشه به تنش بیوفته و کمی لذت ببره.

از رابطه بینشون بوی خشونت و شهوت رو حس میکرد و حس میکرد باید تا یه حدی پیش برن که یکم هر دوشون خاموش شن.

چان شروع کرد به ور رفتن با نیپل‌هاش و پسر کوچیک‌تر فقط تو بغلش میلرزید و حالا که فلیکس سرش رو به دیوار تکیه داده بود و نمای زیبایی از خط فک و زیر چونه و گردنش میداد خودش مشغول بازی با نیپل حساسش شد و گذاشت پایین تنه‌اش از درد تیر بکشه و از دیدن این لحظات کمی لذت ببره.

_شت...

با چسبیدن دهن داغ چان به نوک سینه‌اش ناله‌ی بلندی کرد و خودش رو بیشتر به دهن پسر بزرگ‌تر چسبوند.

این حس لعنتی...

چان که همزمان از لب و زبونش برای لذت دادن به پسر کوچیک‌تر استفاده میکرد، دست دیگه‌اش رو سمت شلوار فلیکس برد و با حرص شروع کرد به باز کردن زیپش و فلیکس یهو تو جاش پرید و ترسیده پسر بزرگ‌تر رو به عقب هُل داد.

چان با نیشخند عقب کشید و درحالی که نفس نفس میزد به دیوار پشتش تکیه داد و بهش خیره موند.

_م...من...

_بپوش لباستو...بیرون منتظرم...

گفت و نگاه آخری به سر تا پای پسر کوچیک‌تر انداخت و از اتاق زد بیرون.

فلیکس که هنوز نفس نفس میزد و صدای ضربان قلبش رو تو گوش‌هاش می‌شنید دستی به قفسه سینه‌اش کشید و به لب پایینش زبون زد.

از کی تا حالا تا این حد بی پروا شده بود؟ 

فوری لباس پوشید و از اتاق کوچیکی که بوی سکس میداد زد بیرون تا بیشتر از این دیوونه نشه.

فوری خداحافظی ریزی با مینا کرد و زیر نگاه‌های تیز اون و اون یکی پسره از کافه زد بیرون و وقتی بالاخره هوای سرد به گونه‌های داغش خورد تونست نفس بکشه که اما بلافاصله با چشم تو چشم شدن با چان دوباره نفسش حبس شد.

نگاهش رو ازش برداشت با قدم‌های آرومی سمتش رفت.

چان دوباره داشت با اون حالت لعنتی سیگار می‌کشید و این دیوونه‌اش میکرد.

_منم میتونم بکشم؟ 

به سیگار اشاره کرد و چان همون طور که داشتن کنار هم راه میرفتن سیگار رو دستش داد.

چند تا پوک عمیق زیر نگاه‌های سنگین چان گرفت و سیگار رو بهش برگردوند.

_وقتی سیگار میکشی سکسی‌ میشی...جلو بقیه نکش...

نگاهی به صورت پسر بزرگ‌تر انداخت تا ببینه داره جدی میگه یا نه و وقتی با صورت اخم‌آلودش مواجه شد تکخندی زد.

_جدی گفتم...

چان عصبی از واکنشش پوکی از سیگارش گرفت و به روبرو خیره شد.

لبخند آرومی زد و در سکوت به قدم زدن کنار هم ادامه دادن.

وقتی چان داشت مسیرش رو به ایستگاه اتوبوس تغییر میداد با حرفش متوقفش کرد.

_میشه پیاده بریم؟

_نه...سرده سرما میخوری...تازه داری بهتر میشی...

ناامید آب دماغش رو بالا کشید و بخاطر منطقی بودن حرفش دیگه حرفی نزد و تا رسیدن به ایستگاه سکوت کرد.

وقتی اتوبوس رسید سوار شدن و با نشستن رو صندلی و کنار هم قرار گرفتن دوباره‌اشون بدنش شروع کرد به داغ کردن و سرش رو تو یقه کاپشنش قایم کرد.

کی قرار بود به این وضعیت عادت کنه؟

یعنی دفعه‌های قبل هم انقدر سخت به رابطه‌اش عادت می‌کرد؟ یا چان زیادی وایب جنسی‌ای داشت؟! 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

واقعا واقعا واقعا در مقابل شما شرمنده‌ام و حرفی برای زدن ندارم...

فقط مشکل اینه که خودم دیگه مثل قبل چندان وقت و تمایل برای نوشتن ندارم...

همزمان که هر روز داستان داره تو سرم پلی میشه و حتی پلن برای داستان‌های بعدی دارم ولی بشدت زندگی بزرگسالی ازم انرژی و وقت میگیره و مثل خیلی‌های دیگه نمیتونم خوب رو نوشتن تمرکز کنم ولی از این بابت مطمئنم که قرار نیست داستان نصفه بمونه و تموم میشه اما بشدت آروم آروم ☹

خیلی دوستون دارم و همچنان منتظر نظرات شیرینتون هستم ❤

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now