حالا چسبیده به دیوار و پرس شده بین اون و بدن چان لب پایینش رو می‌گزید و دیگه نمیدونست این گرمایی که تو صورتش پخش شده از ترس‌ـه یا شهوت.

چان محکم بین خودش و دیوار گیرش انداخته بود و چنان با حرص به پوست گردنش میک میزد که اوضاع بدجوری از کنترل خارج شده بود و نمیدونست دقیق باید چیکار کنه.

همه چیز خیلی سریع شروع شده بود و حتی نمیدونست داره وارد چه مرحله‌ای میشه.

_چ...چان...

از درد نالید و یکم بدنش رو بهش هل داد تا مجبورش کنه ازش جدا شه اما نتیجه فقط بدتر شدن اوضاع بود و حالا چونه‌اش تو پنجه‌ی پسر بزرگ‌تر گیر کرده بود.

چان سرش رو برگردونده بود به سمت عقب و شروع کرد تو همون حالت بوسیدنش و اون پوزیشن براش یکم اذیت کننده شده بود.

نمیدونست الان باید با وحشی بازی‌های دوست پسر داغونش راه بیاد یا فقط یه لگد بخوابونه تو خایه‌های احمقش که دست از سرش برداره.

در نهایت فقط به زور خودش تو بغلش چرخید و گردن عزیزش رو نجات داد و خودش رو تو بوسه‌ی وحشیانه چان شریک کرد.

حالا هردو لب‌های هم رو می‌بوسیدن و صدای نفس‌های بلندشون تو رختکن طوری پیچیده بود که فلیکس شرط می‌بست اگه کسی بیرون در وایسه می‌تونه بفهمه این تو چه خبره.

از فکر اینکه اینجا مچشون رو بگیرن ضربان قلبش بالاتر رفت و شروع کرد به هل دادن چان به عقب که نتیجه هم گرفت اما با قیافه عبوس پسر بزرگ‌تر مواجه شد که در حال نفس زدن داشت نگاهش می‌کرد.

_چان...بچه‌ها میان اینجا لباس عوض میکنن...

_به تخمم...

چان بعد از گفتن حرصی این حرف از زیر باسن پسر شوکه گرفت و یهو بلندش کرد و تقریبا میشه گفت پرتش کرد بالای میز کوچیکی که گوشه اتاق کوچولو بود و دوباره شروع کرد به بوسیدنش و این بار فلیکس هم دل رو به دریا زد و باهاش همراه شد.

چان رو بین پاهاش جا داد و پاهاش رو دور کمر پسر بزرگ‌تر حلقه کرد و دیگه کنترل حرکات بدنش از دستش خارج شده بود.

خودش رو بی پروا به پسر بزرگ‌تر میمالوند و نمیدونست با اینکار داره با پسر بزرگ‌تر چه کاری می‌کنه.

چان که حالی به حالی شده بود دست از بوسیدن لب‌هاش برداشت و با حرص بلوزی که پسر کوچیک‌تر تازه تن کرده بود رو از تنش خارج کرد و فلیکس از ترس صدای بلندی از خودش تولید کرد.

_شت چان...تا این حد نمیشه...

خودش رو با دست‌‌هاش پوشوند و ترسیده به پسر بزرگ‌تر خیره شد.

_نگران نباش بیبی...اذیتت نمیکنم...هنوز زوده...

چان با نیشخندی گفت و دوباره ولی اینبار با حرکات آرومی شروع به بوسیدن لبش کرد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now