چند دقیقه‌ای رو مشغول رقصیدن و بالا پایین پریدن شدن و تو همون حین چندین پیک هم بالا دادن و تقریبا کنترلشون از دست رفته بود و شبیه دیوونه‌ها فقط میرقصیدن.

تو همون حین که دیگه نمی‌دونست سوجون کجاست و وسط جمعیت درحال جفتک انداختن بود یه لحظه حس کرد بنگ چان رو یه گوشه دیده که داره عصبی نگاهش می‌کنه.

با بدنی که به اطراف تلو تلو می‌خورد و سری که گیج می‌رفت از سینی مشروبی که داشت از کنارش رد می‌شد یه لیوان دیگه برداشت و بدون تردید سرکشیدش و دوباره با دقت بیشتری به اطراف خیره شد تا بنگ چان لعنتی رو پیدا کنه. 

توهم زده بود؟ بازم؟

_ایشششش...

سر خودش غر زد و همون طور که تو تب می‌سوخت تلو خوران سعی کرد خودش رو از وسط جمعیت خارج کنه و به دستشویی برسونه.

_هی..‌هی احمق...با توام...هی...

تلاش کرد تا پسری رو که یه گوشه درحال سیگار کشیدن بود متوجه کنه داره صداش میزنه اما سر و صدا بالاتر از این حرفا بود که بخواد بشنوه، بنابراین سعی کرد خودش بتونه دستشویی رو پیدا کنه.

نگاه گیجش رو به اطراف چرخوند و با دیدن راهرویی که تهش دو تا در مشخص بود که چند نفر تو صف بودن براش، بشکن خوشحالی‌ تو هوا زد و به اون سمت راه افتاد.

چند باری وسط راه به در و دیوار خورد اما سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه و خودش رو به اون جمعیت کوچیک رسوند.

_دستشویی‌‌ـه؟

دختری که آخر صف بود سمتش برگشت و فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد.

حدود پنج دقیقه‌ای بالاخره نوبتش شد و بعدِ از خجالت مثانه‌اش در اومدن اومد راهرو رو دوباره برگرده که آخر راه با جثه‌ی بزرگی مواجه شد.

_خوش میگذره؟

نگاه گیجش که به زمینِ درحال چرخیدن بود رو بالا آورد و به پسر روبروش خیره شد.

_چان! 

نمیدونست داره توهم میبینه یا واقعی‌ـه واسه همین دستش رو آورد بالا و ناخودآگاه با شلی اما ضربناک چسبوند به گونه پسر که باعث شد چان از درد چشم‌هاش رو محکم ببنده.

این پسر آخر کار دستش می‌داد.

_الان مطمئن شدی واقعیم؟ 

_نمیدونم...

با لب‌های جلو اومده و چشم‌های خمار گفت و دستش رو به شونه پسر منتقل کرد و بهش نزدیک شد و با قرار دادن سرش رو شونه پسر بزرگ‌تر شروع کرد به خندیدن.

_واقعا نیاز داشتم الان اینجا باشی...

چان از حالتش تکخندی زد و دست‌های آزادش رو بلند کرد و دور پسر تو بغلش حلقه کرد و به خودش چسبوند.

✨Crisis of twenty years ✨Donde viven las historias. Descúbrelo ahora