خلاصه فصل اول و توضیحات ضروری برای ادامه داستان

137 39 40
                                    

خلاصه:

بیون بکهیون، یک پسر کمالگرا، شاد و مهربون بود که شاگرد برتر رشته خودشون توی دانشگاه بود. توی دانشگاهشون، پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارها بود که بکهیون دوست داشت شبیه اون باشه، با وجود تمام شهرت و ثروت، صمیمی و گرم با همه برخورد می‌کرد. از جایی به بعد، بکهیون کراشی رو روی اون فرد حس می‌کنه ولی قبل اینکه اعتراف کنه، لی ته پیونگ ، پسر سیاستمدار بزرگ لی، بهش علاقه ش رو اعتراف می‌کنه.

بکهیون اول بخاطر این اعتراف شوکه میشه ولی خودش هم بی علاقه نبود. مشکل اصلی شخصیت بکهیون این بود که دوست داشت همه اطرافیان بهش افتخار کنن و کسی ازش ناامید نشه.
ته پیونگ از این مورد در خصوص رابطشون سواستفاده کرد و باعث شد بکهیون که تا قبل این اعتراف، حتی چیزی راجب مسائل جنسی نمیدونست (در حد تئوری و ... اطلاعات داشت)، تن به هر خواسته ای بده.

از شرایط بکهیون به نفع خودش استفاده کرد تا جایی که مجبور کنه حتی با هم نامزد بشن. میدونست اگر نامزد بشن و بکهیون بخواد باهاش به هر دلیلی بهم بزنه، نابود میشه. و میتونست از این بهونه برای اینکه کنار خودش نگهش داره، سواستفاده کنه.

ته پیونگ جوری با بک رفتار میکرد که انگار واقعا عاشقشه و بک رو بینهایت عاشق خودش کرد. ولی وقتی با هم رابطه جنسی برقرار کردن، هر بار بعد از رابطه، به بکهیون پول می‌داد و اجازه نمی‌داد بک هم از رابطه لذت ببره. هر چیزی که میخواست بهش برسه رو با بهانه ناامید شدنش، از بک می‌گرفت. بک دوست نداشت مثل یک هرزه توی رابطه باشه و وقتی که میخواست با ته پیونگ صحبت کنه، متوجه تماس تلفنی ته پیونگ با کسی شد و فهمید ته پیونگ هیچ علاقه ای بهش نداره. اون موقع کاملا شکست و داغون شد و به خونه ش فرار کرد و مریض شد. خانواده ش ازش حمایت کردن و وقتی بک کاملا از ته پیونگ ناامید شد، نامزدیش رو بهم زد.

بعد از اینکه نامزدیشون رو بهم زدن، خانواده لی اخبار منفی در خصوص بکهیون پخش کردن و همین اخبار باعث شد تا در محیط دانشگاه مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار بگیره (فیزیکال بهش تجاوز نشده) و در نهایت از دانشگاه اخراج شد.

بعد از اون، بکهیون حس کرد نمیتونه ادامه بده چون خانواده ش اذیت شدن و ازش ناامید شدن. برای همین به کشور دیگه ای فرار می‌کنه و لحظه آخر، به ته پیونگ پیام میزنه که فقط بپرسه چرا اینکار رو کرده و ته پیونگ بهش گفت اون مثل یه هرزه میمونه!

بکهیون شکسته شدن خودش رو کامل متوجه شد.

نکاتی که باید در خصوص داستان بدانیم:

برای بکهیون، یادآوری خاطراتش، خیلی سخت بود. تمام موارد گفته شده تو فصل اول، خاطراتی بود که بکهیون برای فراموش نکردن گذشته ش، و بلایی که سرش اومده، تو دفتر خاطراتش نوشته.
ولی چیزی که در واقعیت اتفاق افتاده بود، خیلی بیشتر و تلخ تر بود.

مدت زمان آشنایی بک و ته پیونگ، نزدیک به یکسال طول کشیده بود که بک توی دفتر خاطراتش، جوری بیان کرد انگار یک ماه هست.

نمی‌خواست هیچ کدوم از خاطرات تلخ رو برای خودش یادآوری کنه، برای همین فقط خلاصه تمام اتفاقات رو گفته بود تا روحش، بیشتر آزرده نشه.

در مدت یکسال رابطشون، از زمانی که نامزد شدن تا زمانی که بک همه چیز رو بهم زد، حدود ۶ ماه طول کشید و بارها و بارها با هم س.کس داشتن که نهایتا بک فقط دو بار حین رابطه ارضا شده بود و ته‌پیونگ با بازی های روانی، بهش القا میکرد که مشکل از بکهیونه که ارضا نمیشه و بک رو مجبور به پذیرش میکرد. همیشه و هر بار، بعد از رابطه، ته پیونگ با بک دقیقا مثل هرزه برخورد می‌کرد و گاهی وقتی بک خواب بود، جای خودش توی تخت، یک بسته پول میذاشت و یه نامه که توش نوشته بود «کارت خوب بود. برای سری بعدی پوزیشن دیگه ای رو امتحان میکنیم.»

بکهیون اواخر رابطه ش دچار بحران شخصیت شده بود و افسردگی حاد.

یکی از دلایلی که توی خاطراتش، کامل همه چیز رو بیان نکرده بود، دقیقا همین موارد بودن.

حالا چرا من این موارد رو گفتم؟
توی فصل دوم، خاطراتی برای بک تداعی میشن که در فصل اول ازشون صحبت نشده. برای همین، قبل از شروع فصل دوم، لازم دونستم این نکات رو بگم.

یه سوالی که پیش اومد برای خیلی ها، این بود که چرا خانواده لی، سراغ بکهیون رفتن؟

لی‌ ته پیونگ ، یه پسر بایسکشوال بود و آقای لی، کسی بود که برای حذبش، هرکاری میکرد. توی اون برهه، برای بیشتر دیده شدن و جذب حمایت، استفاده از عواطف افراد خانواده LGBTQ رو انتخاب کرد. بهترین گزینه براشون، یک پسر ساده از خانواده معمولی بود که قدرت سیاسی نداشته باشن که هر وقت خواستن، دورش بندازن.

ته پیونگ علاوه بر اینکه با بک بود، همزمان با یک دختر هم رابطه داشت و بارها بکهیون شاهد رابطه جنسی اون، با دخترها بود ... حتی بعد از اینکه با بک سکس داشت، گاهی تو اتاق دیگه ای، با دختری معاشقه میکرد و همین موارد باعث شکنجه روحی و روانی بک میشد و ته پیونگ بهش میگفت چون تو هنوز نمیتونی به من کامل لذت بدی، من مجبورم با افراد دیگه ای هم باشم. و گاهی می‌گفت چطور وقتایی که کارت رو خوب انجام میدی، من با کس دیگه ای نمی‌خوابم؟

و بک، تماس تلفنی آخر ته پیونگ رو شنید. اون کامل داشت همه چیز رو برای دوست دخترش تعریف میکرد و همین باعث شکسته شدن بک شد، مخصوصا وقتی شنید که گفت:«تو رابطه با بک، من قمار رو باختم ولی وقتی با تو ام، من برنده تمام شرط بندی های دنیام.»

نکات لازم در خصوص فصل اول و داستان رو هم گفتم.

یه نکته دیگه هم اینکه، فصل دوم، بعضی قسمتها کمی شاید انگست باشه که اگر یادم نره، ابتدای قسمت اعلام میکنم. ولی فصل سوم سراسر اکلیله.

آپ فصل دوم، از آخر هفته آینده

You Where stories live. Discover now