با خنده وارد خونه شدیم و به محض وارد شدن، ته پیونگ در رو بست و من رو به دیوار کوبید و گفت:«دیگه برای منی.»
و لبهاش رو روی لبهام گذاشت و محکم مکید و ازم فاصله گرفت و گفت:«دیگه هیچ کس جز من، حق نداره نگاهت کنه، حق نداره لمست کنه، حق نداره حتی به داشتنت فکر کنه. مال منی بکهیون، میفهمی؟ مال من!»
خندیدم و دستم رو دور گردنش حلقه کردم و گفتم:«تو هم مال منی!»
و مجبورش کردم خم شه و لبهامون رو روی هم گذاشتیم و بوسه ای رو شروع کردیم. شاید زود بود، نمیدونم! ولی حس میکردم در آخر تنها کسی که قلبم رو برای خودش میکنه، اونه! حالا که عاشقمه، چرا باهاش نباشم؟ نامزد کردن تو یه مدت کوتاه، حتی هیچ وقت بهش فکر هم نمیکردم.
دستش رو زیر باسنم برد و بلندم کرد و گفت:«بار اولته، روی تخت انجامش میدیم ولی بارهای بعدی، همه جای خونه رو با هم وجب میکنیم و س.کس میکنیم. باشه ؟»
سر تکون دادم و گفتم:«طبیعیه میترسم؟»
-:«طبیعیه ولی نترس. حواسم بهت هست.»
من رو روی تخت گذاشت و گفت:«وسط تخت دراز بکش.»
وسط تخت رفتم و دراز کشیدم. از کشوی پاتختی یه سری چیزا آورد و روی تخت گذاشت و پاهاش رو دو طرف بدنم گذاشت و گفت:«بک، شاید باورت نشه ولی همین الان تا حد ترکیدن، تحریک شدم و باید آماده ت کنم. جلوی تو هیچ سلف کنترلی ندارم.»
خندیدم و کمر شلوارش رو باز کردم و گفتم:«تا چند بار میتونی بیای؟؟ تا تو آماده م میکنی، منم کمکت میکنم.»
و زیپش رو باز کردم و دستم رو داخل لباس زیرش کردم. نفسش حبس شد و بعد با پوزخند نگاهم کرد و گفت:«خودت وحشیم میکنی بک.»
و لبهاش رو روی لبهام کوبید و خشن من رو میبوسید. هر دو مابین بوسه، ناله میکردیم و ته پیونگ همزمان لباسم رو باز میکرد و از تنم خارج میکرد.
تمام بدنم رو لمس میکرد و بعد، با لبهاش، شروع کرد بوسیدن بدنم و مابین بوسیدن من، ارضا شد. دستم رو از لباس زیرش بیرون کشیدم و با لباسش پاک کردم و گفتم:«دلم بیشتر از این لمسها میخواد ته پیونگ!»
بهم نگاه کرد و گفت:«نیومده تحریکم نکن.»
و تو یه حرکت، شلوار و لباس زیرم رو در آورد و با نیشخند به عضوم نگاه کرد و گفت:«اوه، پسر بچه مثبت ما خیس شده!»
-:«وقتی تو من رو میبوسی و لمست میکنم، انتظار نداری مثل چوب خشک باشم که؟»
خندید و پیراهنش رو روی زمین انداخت و شلوار و لباس زیرش رو هم درآورد و پاهام رو باز کرد و مابینش قرار گرفت و گفت:«دوست دارم صدای ناله هات رو کل سئول بشنون بک.»
و بعد، ظرفی رو باز کرد و چیز کرم مانندی(؟!) رو روی دستش برداشت و دستش رو سمت باسن من برد و گفت:«هر وقت گشادت کردم، میتونی کامل من رو حس کنی.»
CITEȘTI
You
Fanfictionخیلی ها تو زندگیشون، با اولین عشقشون ازدواج کردن ... یا شاید خاطرات خوشی رو از اولین عشقشون داشتن، ولی برای من، عشق اول فقط و فقط درد بود و خاطرات تلخ ... خاطراتی که توی تمام این ۱۰ سال آرزو میکردم یادم بره ولی نمیرفت ... من فقط میخواستم زندگی کنم،...