Chapter 18

94 13 10
                                    


Louis's POV

با دیدن لیام و مرد میانسال کنارش پشت در تازه یاد مکالمه چند روز قبلم با لیام افتادم.

"اون حالش خوب نیست لی،نیازه براش دکتر خبر کنی."

"می دونی که کل دلیل اینجا بودنش به خاطر همینه؟اگه حالش خوب بود هنوز توی اون بند کوفتی نگهش داشته بودم."

"می دونم ولی به نظرت این انسانیه که اجازه بدیم اینطوری اذیت بشه؟اگه انجامش نمیدی خودم میرم بیرون و از یه جایی دکتر پیدا میکنم."

با قاطعیت گفتم و مکالمه مون درنهایت با عاه لیام و گفتن"ببینم چیکار می تونم بکنم" تموم شد.

و خب هیچ وقت به یاد ندارم لیام تاحالا زیر حرفاش زده باشه.

"شب به خیر لویی."لیام گفت و طبق عادت کفشاشو دم در درآورد.

از لحن و قیافه ش کاملا مشخص بود که اصلا از کاری که کرده خوشحال نیست، اما چه میشه کرد که اون همیشه زیادی برای رد کردن خواهش افراد نزدیک زندگیش مهربونه.

"آخرش کار خودتو کردی نه؟"هری با صدای آرومی کنار گوشم گفت که باعث شد ناخودآگاه بلرزم اما خوشبختانه قبل از اینکه لیام متوجه فاصله زیادی کممون بشه خودشو عقب کشید و نیشخند همیشگیش رو تحویل لیام داد.

"همیشه می دونستم ته دلت یه سافتی مهربونی پیرمرد."هری گفت و لیام بلافاصله دهنشو باز کرد تا جوابشو بده اما هری زودتر از اون از جلوش رد و شد و روی مبل کنار دکتر نشست.

لیام که نمی خواست جلوی دکتر آبروریزی کنه به چشم غره ای اکتفا کرد و واقعا خوشحال بودم که تلاش مضاعف من برای خوردن خنده م از چشمش دور موند.

مرد میانسال و خوش پوش کیف دستی قهوه ای رنگشو باز کرد و گوشی پزشکیشو درآورد،دیدن وسایل پزشکی همیشه بهم استرس می دادن و اون موقع هم احساس می کردم معده م قراره تا توی دهنم بالا بیاد،و حتی اگه می خواستم به خودم اعتراف کنم که بخشی از نگرانم به هری ربط داره باز هم دلیل منطقی ای براش وجود نداشت، وقتی که بدترین تشخیص ممکن همین الان هم برای روی میز بود.

دکتر برای چند دقیقه به صداهای قفسه سینه و بین کتف های هری گوش داد و چشم ها و حلق و دستاش رو هم چک کرد،و بخش جالب ماجرا اینجا بود که در تمام طول این چند دقیقه ای که برای من اندازه ساعت ها می گذشتن هری با همون نیشخند کنایه آمیز گوشه لبش با دقت دستورات دکترو انجام می داد، و می تونستم از توی نگاهش بخونم که می گفت"همتون یه مشت ابلهین که فقط دارین وقتتون رو تلف می کنید."

"انگشت های اشاره ت رو به هم دیگه بچسبون."دکتر گفت و هری هم باز بدون هیچ سوالی کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام داد و انگشتاش رو جلوی چشم های دکتر گرفت.

Daylight [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now