جونگکوک که تا اون لحظه داشت اطرافش رو آنالیز میکرد، با شنیدن حرفش نیشخند کوچکی روی لب هاش اومد.
_فعلاً به کارمون نمیآد، ولی تا چند سال دیگه بعید بدونم.تهیونگ نگاه گیجش رو به مرد داد.
_منظورت چیه؟جونگکوک شانه ای بالا انداخت.
_شاید چند تا جئون کوچولو به جمعمون اضافه شدن. از کجا معلوم؟ نیازی نیست حتماً الان ازشون استفاده کنیم.
بعد بیخیال به سمت یکی از اتاق ها حرکت کرد.تهیونگ اما با شنیدن حرفش، نیش بازش بسته شده بود و از خجالت سرخ شده بود.
داشتنِ یه خانواده ی کامل با جونگکوک؟!
حتی فکر کردن بهش هم براش دوست داشتنی بود باعث میشد از خجالت سرخ بشه.بدون توجه به گونه های سرخش، بینی اش رو چین داد و پشت سر جونگکوک راه افتاد.
_کی گفته قراره جئون باشن؟ قراره کیم باشن!جونگکوک با شنیدن حرفش آروم خندید و به طرفش برگشت.
بوسه ای روی چانه ی پسر گذاشت و گفت:
_تو خودت هم قراره یه جئون باشی، سوییتی.تهیونگ که تا قبلش برای جونگکوک چشم میچرخاند با شنیدن حرفش مودش کاملاً عوض شد.
_چ..چی؟جونگکوک به واکنشش خندید.
کمر پسر رو میان بازوهاش گرفت و بعد از بوسیدنِ گردنش گفت:
_گفتم تو هم قراره یه جئون بشی._جئون...جئون بشم؟
_اوهوم.
بینی اش رو به گردن پسر کشید و ادامه داد:
_شاید خیلی زود؟تهیونگ در حالی که خجالت کشیده بود، از جونگکوک فاصله گرفت.
_اوه، گوک~ تو باید بس کنی!جونگکوک شانه ای بالا انداخت و تهیونگ رو از آغوشش در آورد.
_من فقط بهت اطلاع دادم سوییتی.
بعد دست پسر رو گرفت و وارد یکی از اتاق ها شد.تهیونگ نگاهش رو به جونگکوک که در حال چک کردن اتاق ها بود، انداخت و بی توجه به اتاق، گفت:
_جدی گفتی اونو؟_کدومو؟
_همونو دیگه!
جونگکوک لبخندی زد و به سمت پسر متمایل شد.
_چی باعث شد فکر کنی جدی نبودم؟_خب...آخه تو...هیچوقت به این چیزا اشاره نمیکنی. گفتم شاید فقط شوخی کردی.
_شوخی نمیکنم. من همه ی این چیزا رو با تو میخوام. من عاشقتم، دوستت دارم و حاضر نیستم هیچوقت تو رو از خودم دور کنم و بدون تو زندگی کنم. پس چرا نباید تو رو برای چنین زندگی ای بخوام؟ هوم؟
تهیونگ نگاهش رو به اتاق داد و همینطور که اتاق رو برانداز میکرد گفت:
_برای ازدواج؟ یا چنین چیزی؟_البته!
نگاه متعجبش رو به جونگکوک داد.
_تو واقعاً چنین چیزی رو با من میخوای؟
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...
part45
Start from the beginning