part24

2.4K 255 212
                                    

یه سری از پارت ها با اختلاف خیلی کمی به شرط نرسیدن، ولی از اون‌جایی که خیلی انسان رئوفی هستم، پارت رو آپلود کردم.

ضمناً...
این پارت محتوای اسمات داره.
اگر حس می‌کنید مایل به خوندن چنین محتواهایی نیستید، پارت رو رد کنید.

(اگر هم می‌خونید، روح نباشید. این پارت اندازه ی ۳ پارته دقیقاً. یهو نیام ببینم کامنتاش ۱۰ تان🗿)

________________

۵ روزی می‌شد که توی بوسان بودند.
امروز تولد تهیونگ بود و به اصرار لونا، قرار بود تولد کوچک و سه نفره‌شون رو توی قنادی اون جشن بگیرن.
توی این چند روز حسابی خوش گذرونده بودند و کلی از مکان های تفریحی بوسان رو دو نفره گشته بودند.

حدوداً ۲ روز می‌شد که تهیونگ حسابی به جونگکوک می‌چسبید و جونگکوک رو بابت این مقدار از چسبندگی متعجب می‌کرد.
اگه قبلاً کنه بود، تو این چند روز اخیر رسماً مثل چسب می‌موند!

دقیقاً مثل الان که روی پای جونگکوک نشسته بود و همین‌طور که محکم گردن جونگکوک رو چسبیده بود، باسنش رو به پای اون می‌فشرد.

البته خودش برخلاف جونگکوک می‌دونست منشا این رفتار هاش از کجان، ولی از اون‌جایی که این کاملاً غریزی بود، نمی‌تونست جلوشون رو بگیره.

جونگکوک به تهیونگ که سعی در جلوگیری از رفتار هاش رو داشت نگاه کرد و بالاخره سد خودداری اش شکست.
با نگرانی صورت تهیونگ رو قاب کرد و گفت:
_عسلم؟ حالت خوبه؟ دو روزه رفتارات خیلی عجیب شدن. اتفاقی افتاده که به من نمی‌گی؟

با شنیدن این حرف گونه هاش سرخ شدند.
سرش رو به چپ و راست تکان داد و سعی کرد حرکت دادنِ آروم باسنش روی ران جونگکوک رو متوقف کنه.
_چی...چیزی نشده گوکی.

_مطمئنی بیبی؟

با بالا و پایین شدن سر تهیونگ، نفس عمیقی کشید.
_می‌دونی که می‌تونی بهم اعتماد کنی و هر چیزی که اذیتت می‌کنه رو بگی. نه؟

_می‌دونم گوکی. من فقط...
دوباره از خجالت سرخ شد.
_هیچی نیست. راست می‌گم.

گونه ی سرخ پسر رو نوازش کرد و سعی کرد توی منگنه قرارش نده.

پسر دستش رو روی لباس جونگکوک مشت کرد و نهایت تلاشش رو کرد تا دوباره خودش رو به جونگکوک فشار نده.

جونگکوک نفس عمیقی کشید و موهای پسر رو به آرومی نوازش کرد.
_بیا اول بریم قنادی پیش اوما. بعد می‌آیم هتل با هم حرف می‌زنیم. باشه خوشگلم؟

_ب..باشه هیونگی.
به سختی از روی پای جونگکوک بلند شد و به سمت چمدان حرکت کرد.

باید خودش رو کنترل می‌کرد!

***

انگشت هاش رو محکم به زانو هاش فشرد و به جونگکوک و لونا خیره شد.
دوری از جونگکوک، حتی اگه به مقدار ۵ سانتی متر بود، براش خیلی سخت بود.
دلش می‌خواست باز روی ران های سفت مرد بشینه و خودش رو بهش فشار بده.
کلافه گفت:
_چرا زودتر نمی‌ریم هتل؟

cat boyWhere stories live. Discover now