_اوکی...بچرخ تا بچرخیم...

برای خودش زمزمه کرد و خودش هم از سوییت زد بیرون و در رو محکم پشت سرش کوبید.

فلیکسی که توی اتاق بود ترسیده تو جاش سیخ شد و با دقت مشغول گوش دادن شد.

چرا دیگه صدایی نمیومد؟ 

آروم سمت در رفت و خیلی ریز بازش کرد و از لای در نگاهی به بیرون انداخت.

اون دو تا کجا بودن؟ 

با پیدا نکردنشون کامل در رو باز کرد و بالا تنه‌اش رو کرد بیرون اما همچنان نمیتونست پیداشون کنه.

کامل از اتاق زد بیرون و همه جا رو گشت و وقتی مطمئن شد اونا نیستن ناامید با باسن روی کاناپه فرود اومد.

_لعنت به هر دو تاشون...

بی‌حوصله زمزمه کرد و دست‌هاش رو بین پاهاش فرو کرد و خودش رو تو جاش جمع کرد.

الان باید چیکار می‌کرد؟ 

با چان که دعواش شده بود! 

این دو تا هم که رفتن!

الان باید با بیخوابیِ بی‌موردش و بیکاریِ بی‌موقعش چیکار می‌کرد؟

نفس کلافه‌ای کشید و همون جا روی کاناپه درازکش شد.

به یاد حرف سویون افتاد و با انگشت‌هاش تا روز پنجشنبه رو شمرد.

_دوشنبه...سه شنبه...چهارشنبه...پنجشنبه...فقط چهار روز دیگه...بعدش میتونم برم پارتی خوش بگذرونم...

برای خودش زمزمه کرد و دوباره دستش رو برگردوند سر جاش بین پاهاش و از سردی اتاق خودش رو بیشتر جمع کرد.

خیلی یهویی افکارش مسموم شد و آروم و با شیطنت انگشت‌هاش رو بین پاهاش تکون داد.

خونه که خالی بود! 

چی میشد یه کوچولو با خودش ور بره و خوش بگذرونه؟

خیلی وقت بود که خودش رو دستمالی نکرده بود...

با زبونش لبش رو خیس کرد و روی کاناپه جابجا شد.

بخاطر لباس‌های بیرونی‌ای که داشت یکم اذیت بود ولی کی اهمیت می‌داد؟ 

مخصوصا الان که یاد یه پورن جذابی افتاده بود که دفعه پیش دیده بود و با تمام وجودش آرزو داشت یه روزی با پارتنر عزیزش امتحانش کنه.

شروع کرد به مالیدن خودش از روی شلوار جین و آروم به پشت خوابید.

بدنش شروع به داغ کردن کرده بود و لحظه‌ای که یاد ساک زده شدن نیپل پسر باتم توسط تاپش افتاد آهی کشید و فوری زیپ شلوارش رو باز کرد و یه دستش رو وارد شرت گرمش کرد و دست دیگه‌اش رو از پایین هودیش به نیپل سفت شده‌اش رسوند و با حرص مشغول مالیدن خودش شد.

✨Crisis of twenty years ✨Donde viven las historias. Descúbrelo ahora