با خنده به خودش گفت و دوباره اما اینبار با خوشحالی راه افتاد.
حالا میتونست به یه دلیل مسخرهای بره پیش چان و کلی با حرف زدن مغزش رو دِرو کنه!
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
_فلیکس؟ بیا اینجا ببینم...
دختر مو قهوهای با عصبانیت صداش زد و فلیکس که با تنبلی مشغول تی کشیدن بود ترسیده تو جاش سیخ وایساد و نگاه یواشکیای به دختر انداخت.
حتما میخواست بخاطر خرابکاری امروز توبیخش کنه.
_زود بیا...
با داد دومی که زد تو جاش پرید و سریع رفت پیشش تو آشپزخونه.
_سلام...
با دیدن اون یکی گارسون و لیوانهای شکسته جلوشون نگاه زیر چشمیای به دختر عصبانی انداخت و لب پایینش رو گزید.
_این چند روزه چه بلایی سرت اومده؟ اصلا حواست نیست...همش داری خرابکاری میکنی...اگه بخاطر چان نبود تا بحال هزار بار مینداختمت بیرون ولی این کارو نمیکنم...خودت بگو باید باهات چیکار کنم؟!
با شنیدن این حرفها ناخواسته بغض کرد و چونهاش شروع کرد به لرزیدن.
الان باید چی میگفت؟
حرفهاش کاملا درست بود چون اخیرا فقط درحال گند زدن بود و نمیتونست خوب رو کار کردنش تمرکز کنه.
اصلا اون برای کار کردن ساخته نشده بود.
باید میگشت دنبال کاری که فقط نیاز به خرابکاری کردن داشت، شاید اونموقع میتونست یه کاری رو درست انجام بده.
به هر حال از یه پسر بچهی تو خونهای که تمام مدت مادرش کارهاش رو میرسید و پدرش خرجش رو میداد بیشتر از این انتظار نمیرفت!
_فلیکس نیاوردمت اینجا که سکوت کنی...به جای نگاه کردن حرف بزن...من باید بخاطر این لیوانا جواب پس بدم...
_من...سعی میکنم بیشتر دقت کنم و دیگه اشتباه نکنم...
_لطفا فقط سعی نکن...تمام توانتو بذار...
دختر گفت و بعد از چشم غرهی عصبیای بهش، دست به سینه از کنارش رد شد.
نگاه فلیکس خیلی کوتاه روی پسر مقابلش افتاد و از اونجایی که اعصابش رو نداشت راه افتاد بره که با صدای پسر متوقف شد.
_کجا؟! امشب ظرفا با توـه...نونا گفت چون گند زدی برای اینکه از حقوق آخر ماهت کم نشه باید کل این هفته ظرفای آخر وقت رو تو بشوری...
_کل هفته؟ مگه پول این لعنتیا چقدرـه؟!
_لی فلیکس...بهتره اصلا سوال نپرسی...موفق باشی...من دارم میرم...
پسر با حالت بدی گفت و پیشبندش رو درآورد و پرت کرد رو کانتر و رفت و پسر کوچیکتر رو تو آشپزخونه بزرگ تنها گذاشت.
ESTÁS LEYENDO
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 17 ✨
Comenzar desde el principio
