و با این انتخابش رسما رید تو آینده دانشجوییش و الان کسی رو نداشت و تنها در حال پرسه زدن تو دانشگاه بود؟
_فلیکس...لی فلیکس...
بدون توجه به صدایی که صداش میزد به تیکه سنگی که روی زمین پیداش کرده بود و چند دقیقهای میشد که با لگد کردنش مدام به جلو هلش میداد سرگرم شده بود و اونقدر تو افکارش غرق شده بود که نمیتونست تشخیص بده این صدایی که میشنوه واقعیـه یا زادهی توهماتشـه.
به شوت کردن سنگ ادامه داد تا اینکه بالاخره دستی نشست روی شونهاش و شوکه از خلسهی درونیش بیرون پرت شد و نگاه گیجش رو به دختری داد که داشت با اون چشمهای درشت نگاهش میکرد.
_فلیکس خوبی؟ میدونی چقدر صدات کردم؟
دختر گفت و نگاه گیج فلیکس به اطراف سرک کشید که نظر چند نفری رو جلب کرده بود.
_سلام...نشنیدم...
_متوجه شدم...انگار ذهنت بدجور درگیرـه...
سوجون گفت و منتظر به پسر روبروش خیره موند.
_اره...تقریبا...میگم تو و چان قبلا دوست بودین؟
دختر با شنیدن این سوال شوک شد و با مکث جواب داد.
_نه...فقط فامیلیم...وگرنه چان اصلا ازم خوشش نمیاد...
_چرا؟
_چون با خانوادهام مشکل داره؟!
_چرا؟!
_زیاد سوال میپرسی پسر...واسه این صدات زدم که به مهمونی پنجشنبه شب دعوتت کنم...دوستای دانشگام یه پارتی کوچولو میگیرن و گفتن هر کسی دوست داره یه نفرو با خودش بیاره منم تصمیم گرفتم تو رو با اکیپمون آشنا کنم...البته اگه مایل باشی...
با تردید پرسید و فلیکس متفکر خیرهاش موند.
_باشه... میام...فقط اینکه من شمارهاتو ندارم...
_خیلی هم عالی...گوشیتو بده...خیلی خوش میگذره...پشیمون نمیشی...
سوجون با ذوق گفت و بعد از گرفتن گوشی فلیکس و وارد کردن شماره تلفنش چشمکی به پسرک زد و خداحافظی کوتاهی کرد و دور شد.
فلیکس گیج همون وسط گوشی به دست وایساد و دور شدنش رو تماشا کرد.
دقیقا الان چه اتفاقی افتاده بود؟
چرا سوجون باید اون رو بعنوان همراهش میبرد؟!
و چرا دقیقا بعد از اینکه اظهار تنهایی کرده بود یکی سر راهش سبز شده بود و این پیشنهاد رو بهش میداد؟
واقعا چه لطفی کرده بود که این پاداش بهش عطا شده بود؟
_اگه تا آخر دانشگاه همین جوری هر چی میخوام خدایی اجرا بشه خیلی عالی میشه...
ESTÁS LEYENDO
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 17 ✨
Comenzar desde el principio
