_خب...اینطور که مشخصه باید خوشحال باشیم که مادرتو داشتی...

_یااااااا...انقد بابای مظلوممو مسخره نکنین ببینمممم...

پسر کوچیک‌تر در برخورد با سه پسر دیگه که همچنان میخندیدن اعتراض کرد و به دست چان که تکیه میز بود و از بالا همچنان داشت بهش خیره نگاه میکرد حمله کرد و چنان گازی ازش گرفت که داد پسر بزرگ‌تر در اومد و فقط بعد از رهایی با فاصله زیادی ازش رفت روی کاناپه لش کرد.

_به جای مفت خوردن پاشو بیا اینجا تو تمیز کاری کمکمون کن...

غر زد و نگاهی به چان که تو گوشیش خیره بود انداخت و همزمان مشغول جمع و جور کردن میز با بقیه شد.

چان اما به جای گوش دادن فقط پا روی پا انداخت و بیشتر رو کاناپه لش کرد و با همون نیش باز مشغول چت کردن شد.

نگاه پسر کوچیک‌تر هم هر از چندگاهی روش می‌افتاد و با فضولی گردن دراز میکرد تا سر از کارش در بیاره.

نفهمید چیشد که مسئولیت شستن ظرفا افتاد رو دوش خودش تنهایی و الان در مظلومانه‌ترین حالت ممکن داشت به کاپلی که با ذوق میرفتن تو اتاق تا تنها باشن نگاه میکرد، درحالی که اون دو تا عوضی براش پیشبند بسته بودن و دستکش کرده بودن دستش و بعد دادن اسکاج به دستش و تک صدا کردن چان همون جا وسط آشپزخونه ولش کردن و رفتن.

_چان...چان...

چند بار آروم صداش کرد اما وقتی توجه‌ای نگرفت ناامید موهای روی پیشانیش رو با حرص فوت کرد و تصمیم گرفت قبل از اینکه گریه‌اش در بیاد فوری بره سراغ ظرفا تا زودتر کارشون رو بسازه. 

قبل از اینکه بخواد شروع کنه هندزفری‌هاش رو تو گوشاش چپوند و با پلی کردن آهنگ مورد نظر مشغول ظرفا شد.

چند دقیقه‌ای میشد که با خودش و ظرف‌ها درگیر بود که با قرار گرفتن یهویی چونه پسر بزرگ‌تر روی دوشش شوکه تو جاش پرید و نگاه ترسیده‌ای بهش انداخت.

_یااااااا...کصخلی؟ 

چان فقط با تکخند از گوشه چشم نگاهش کرد و از سمت مخالف هندزفریش رو درآورد و چپوند تو گوش خودش.

نگاه فلیکس همچنان شوکه تو اون فاصله نزدیک بهش بود و چان هم خونسرد به ارتباط چشمیشون ادامه می‌داد.

_واقعا از این سبک آهنگا گوش میدی؟

_من همه سبک آهنگ گوش میدم...اصلا محدودیتی ندارم...فاصله بگیر ببینم...

بعد از گفتن حرفش شونه‌اش رو محکم تکون داد تا چونه پسر بزرگ‌تر ازش بلند شه و همین هم شد.

چان آروم کنارش به کانتر تکیه زد و به نگاه کردنش ادامه داد.

واقعا معذب کننده و آزار دهنده بود...

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now