و چرا هوای اتاق داشت خفه میشد؟!
و چرا چان یهو سرش رو بلند کرده بود و داشت اینجوری از این فاصله نزدیک نگاهش میکرد؟!
تا به خودش اومد یهو سریع دستش رو از دست چان کشید بیرون و سر جاش سیخ وایساد و بلافاصله بعد از اعلام اینکه "بیرون منتظرتم" از اتاقک زد بیرون و پسر بزرگتر رو تنها گذاشت و نذاشت ذهنش بیشتر از این موقعیت رو تجزیه و تحلیل کنه و فقط با فرار از موقعیت قائله رو ختم کرد.
با سریعترین حالتی که میتونست از تعمیرگاه زد بیرون و سمت جایی که ماشین آشنایی پارک بود رفت و کنار ماشین خم شد و زانوهاش رو بغل کرد و سرش رو بین دستهاش قایم کرد.
داشت چه بلایی سرش میومد؟
چرا موقعیت از نظرش خطرناک بود؟!
داشت سعی میکرد افکار پوچش رو پس بزنه و روی هیچی تمرکز کنه اما مگه میشد؟
تمام افکارش پر از بنگ چانی شده بود که دست از سرش برنمیداشت و داشت بدبختش میکرد.
چند دقیقهای میشد که دچار خود درگیری ترسناکی شده بود و دلش میخواست هر چی زودتر از اونجا فرار کنه و بره ولی همزمان دلش میخواست پیش بنگ چان بمونه و باهاش وقت بگذرونه و این حالت داشت بدجور بیچارهاش میکرد.
با ناامیدی نفس کلافهای کشید و سرش رو بلند کرد و بلافاصله با پسری روبرو شد که داشت بهش نزدیک میشد و بنظر نمیرسید اصلا حالش خوب باشه.
اون پیشانی اخم آلودش نمایان کنندهی همه چیزی بود که میخواست بگه.
_سوار شو...
وقتی سمت در راننده میرفت گفت و فلیکس فقط مطیع پشت سرش سوار شد.
چان کولهاش رو پرت کرد پشت و بدون حرفی مشغول راه انداختن ماشین شد.
فلیکس فقط از گوشه چشم نگاهی بهش انداخت و بعد سریع کمربندش رو بست و سر جاش سیخ نشست.
با راه افتادن ماشین وقتی دید نمیتونه ساکت بمونه با خیره سری مکالمهای رو شروع کرد که ای کاش شروع نمیکرد!
_نمیخوای ماشین دوستت رو پس بدی؟
_نه...
با جواب صریح و تند چان لبهاش آویزون شد و کمربند رو تو مشتهاش فشرد.
پسرهی بیریخت احمق!
چطور میتونست اینجوری ضایعاش کنه؟
_امروز سوجون رو دیدم...
با شنیدن اسم دخترک حالا حواسش رو بیشتر به پسر کوچیکتر داد و نگاه کوتاهی بهش انداخت.
_خب؟
با یه تا ابروی بالا رفته پرسید و فلیکس رو حرصی کرد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 17 ✨
Start from the beginning
