اگه تا چهار ماه دیگه یه فکری به حال خودشون نمیکرد اون و جیسونگ بدجور تو دردسر مالی میوفتادن.
نفس عمیقی کشید و لبخند پهنی روی صورتش نشوند.
دوست نداشت فشاری که داره تحمل میکنه رو جیسونگ هم تحمل کنه.
حق هیچ کدومشون نبود اما این دنیا وحشتناکتر از اون چیزیـه که فکرش رو میکردن.
شونههای خمیدهاش رو صاف کرد و بلافاصله بعد از وارد کردن کلید موهاش رو تر و تمیز کرد.
به محض ورود به اتاق با شنیدن خندههای بلند و بوی قاطی پاتی خوراکی و غذا ابرویی بالا انداخت و تک خندی زد.
اون دو تا داشتن چیکار میکردن؟
کفشهاش رو درآورد و کلید رو پرت کرد روی جا کفشی و وقتی کامل وارد سوییت شد دو پسری که در حال گند زدن به آشپزخونه بودن رو درحالی پیدا کرد که بخاطر یه خرابکاری که معلوم نبود چیه دارن از خنده خودشون رو به در و دیوار میزنن و آهنگی که در حال پخشه اون قدر بلنده و الان که دقت میکرد صداش تو کل سالن میپیچید.
خندهی شوکی زد و سمت اسپیکر رفت و با کم کردن صدا توجه دو پسر رو که همچنان درحال خندیدن بودن به خودش جلب کرد.
_میشه بپرسم چه خبره؟
مینهو با لحن قاطی خنده پرسید و فلیکس فقط به سمتش اومد و همون طور که هنوز هم میخندید و میون خندیدن سعی داشت چیزی بگه بازوش رو گرفت و کشیدش و به سمت محل خرابکاری هدایتش کرد و مینهو رو بالاخره با منبع خندههاشون مواجه کرد.
پسر بزرگتر به کیک له شدهی کف آشپزخونه نگاهی انداخت و تکخندی زد.
_تازه این آخرش نیست...
جیسونگ با خنده اعلام کرد و نظر پسر بزرگتر رو به سوسیسهای خشک شدهای داد که کف ماهیتابه چسبیده بودن و خیلی بدبختانه انگار داشتن برای نجات به پسر بزرگتر التماس میکردن.
_واقعا بهتون افتخار میکنم...
با خنده گفت و موهای جیسونگ رو بهم ریخت.
_تو خوبی؟
_اره...گشنمه...ناامید شدم ریدین...
_اصلا نگران نباش...غذاهای دیگه ای رو هم آماده کردیم...ما اصلا ناامید نمیشیم...
فلیکس شبیه سربازها اعلام کرد و با همون کلاه مسخره که روی سرش بود سمت یخچال رفت و تو این حین جیسونگ و مینهو شبیه بابا مامانا که چشم بچهاشون رو دور دیدن خیلی فوری هم رو بوسیدن و مینهو چشمکی به پسر تو بغلش زد و بیشتر به خودش چسبوندش.
فلیکس سریع خوراکیهایی که آماده کرده بودن رو از یخچال بیرون آورد و همه رو روی میز چید و تو این بین چندتا نگاه زیر چشمی به کاپل توی آشپزخونه انداخت و با حسودی لبهاش رو جمع کرد.
_مگه نمیدونین نباید جلو بچه از این کارا بکنین...
با شدت سرش رو بلند کرد و رو بهشون فریاد زد و اون دو تا هم خیلی خونسرد همون طور که هنوز هم تو بغل هم بودن زدن زیر خنده و مینهو براش چشم و ابرو اومد و با خیره سری، صورت دوست پسرش رو بوسید و منتظر واکنشهای جالب فلیکس موند.
_بخاطر تو نزدیک بود من کشته بشم...نامرد...
اعتراض کرد و دوباره مشغول چیدن میز شد.
مینهو هم بیخیال یه بوسهی ریز دیگه روی لب جیسونگ گذاشت و همون طور که داشت از آشپزخونه میزد بیرون موهای پسر کوچیکتر رو وسط راه بهم ریخت و دادش رو درآورد.
_میرم دوش بگیرم...سریع میام...
اعلام کرد و با خروجش فلیکس و جیسونگ مشغول چیدن میز شام شدن.
_واقعا این پسرهی بیریخت چی داره که انقدر دوسش داری؟ خیلی هم زشته...
_دلت میاد؟! خیلی جیگره که! پسر قشنگم...حسود نباش جوجه...
جیسونگ از دوست پسرش دفاع کرد و با خنده نگاه کوتاهی به فلیکسی انداخت که لبهاش رو جلو داده بود و زیر لب غر میزد.
بالاخره بعد از ربع ساعت همگی دور میز جمع شده بودن و درحال خوردن غذا بودن که دوباره بحث آقای کیم و زمین و پروژه وسط کشیده شد و همون طور درحال صحبت کردن بودن که با صدای در فلیکس بین حرفهاشون از جاش بلند شد.
_من باز میکنم...
به سمت در پا تند کرد و با باز شدن در با چانی مواجه شد که تو کاپشن خلبانیش جمع شده بود و داشت خیره نگاهش میکرد.
_بیا بریم بیرون...
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
سلام به جوجههای تو خونه که فکر کنم ازم متنفر شدن 👀.
میدونم چون فاصله آپها داره زیاد میشه نظرات هم کم میشه ولی من به امید همین نظرات زیباتون ادامه میدم.
فکر کنم همین دو هفته یه بار تصویب شده 👀 میرسم یه چیزی تحویلتون بدم.
کم کم داریم میرسیم به قسمتایی که از چان اصرار داریم و از بک انکار
قرار بود برام ایده بفرستین.
بفرستین دیگه 👀
ولی ایندفعه باید بگم من خیلی بیریختم 🚶🚶 قبول دارم.
دوستون دارم کوچولوهااااا❤💚
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 16 ✨
Start from the beginning
