مینهو شبیه پسر بچهها با عجز ناله کرد و چان هم اون طرف خط فقط فوری از روشویی زد بیرون و با عجله کولهاش رو برداشت و راه افتاد.
_فقط لایو لوکیشنت رو برام بفرست...دارم میام...
گفت و قطع کرد و بلافاصله شروع کرد به دویدن.
انگاری جدی جدی افتاده بود تو دردسر و بعد از یک عمر دوری کردن از این موجودات یکی صاف افتاده بود تو بغلش و قرار نبود هیچ جوره دست از خرابکاری کردن برداره.
از افکار خودش خندهاش گرفت و همون طور که سرعتش رو بیشتر میکرد داشت به این فکر میکرد که بعد از گیر انداختن این پسرک باید چه بلایی سرش میاورد که دیگه دردسر درست نکنه؟
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
درست وقتی جلوی یه پاسگاه محلی ماشین متوقف شد بالاخره پسر کوچیکتر شروع کرد به ترسیدن و تلاش کرد مقدمات یه بگایی بزرگ رو بچینه که پیرمرد با لحن تندی همون طور که اسلحه رو سمتش نشونه گرفت به حرف اومد.
_پیاده شو...
بنابراین فقط تصمیم گرفت سمتش برگرده و نگاهش کنه.
_فقط دنبال علتم...من یه جوجه دانشجوام که سعی داره به دوست تازه کارش کمک کنه...اونا با هزار امید و آرزو روی شما و زمینتون حساب باز کردن...این واقعا بیمسئولیتیـه که اینجوری بزنین زیر همه چیز و وسط این کار بزرگ تنهاشون بذارین...
_کسی نمیتونه مجبورم کنه کاری که دوست ندارم رو انجام بدم...یالا پیاده شو...
مرد با لحن تخسی گفت و سر تفنگ رو به کتف فلیکس فشرد و آروم به عقب هلش داد.
_باشه پیاده میشم ولی لازمه بدونین که اگه منو از در بندازین بیرون از پنجره میام تو...خود دانید...
با سر تقی گفت و پیاده شد و پیرمرد که دید سرعت پسرک بالا رفته اون هم تند تند پیاده شد و دنبالش کرد.
با همون حالت تعقیب و گریز تا وسط سالن پاسگاه رفتن و با سه تا مأموری مواجه شدن که کنجکاو بهشون خیره شدن.
_سلام...
فلیکس بلند سلام داد و نگاه پیر مرد با کنجکاوی روش موند.
_سلام...میتونیم کمکی کنیم؟!
مأموری که معلوم بود کوتاه قد ترـه همون طور که روی صندلی چرخونش بازی بازی میکرد گفت و با تکخندی نگاهی به همکاراش انداخت.
_نمیدونم...شاید...البته اگه تخصصتون بابا بزرگای آلزایمری باشه که هر از چندگاهی مچ نوه نتیجههاشونو تو خونهاشون میگیرن و فکر میکنن دزدن باشه....
با حرف فلیکس هر سه تا مأمور زدن زیر خنده و پیر مرد شوکه سمت پسرک قدم تند کرد و روبروش وایساد و چنان با حرص و چشمهای از حدقه دراومده نگاهش کرد که فلیکس هم نتونست نخنده.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 16 ✨
Start from the beginning
