با حرف پسر بزرگتر وسایل رو جمع کردن و سمت اتوبوس قرمز رنگ راه افتادن.
_تو راه مراقب باشین...حتما چیزی شد باهام تماس بگیرین...شمارهامو که دارین...
مینهو دست زن رو گرفت و بعد از گفتن جملهاش چشمکی بهش زد و پشت دستش رو بوسید.
خانم لی ذوق زده بلند خندید و مینهویی که فوری ازش فاصله گرفت تا به راننده تو جابجا کردن وسایل کمک کنه خیره شد.
_ای عزیزم...چه گل پسریـه...بانمک...
سمت فلیکسی که با لجبازی نگاهش میکرد برگشت و پسر کوچولوش رو سریع تو آغوش گرفت و فشردش.
_کوچولوی خودمی که...چرا اخمات تو همه؟!
_چون همش بهم دروغ میگی و میپیچونی...تازه جلوی مینهو سرم داد زدی...
_ببخشید قند عسلم...میدونی که مامانت یکم قاطی پاتیـه...
با خنده گفت و شروع کرد به پشت هم بوسیدن سر و صورت فلیکس تا از دلش در بیاره و فلیکس هم فقط در تلاش برای آزادی از دست مادرش.
_باشه باشه باشه بخشیدم...
التماس کرد و بزور خودش رو تقریبا از مادرش کند.
زن با خنده لُپش رو کشید و تو هوا براش بوس فرستاد.
_بهم زنگ بزن...از همه چیز با خبرم کن...نذار نگرانت بشم...
با چشمهایی که داد میزدن ترسیده زمزمه کرد و گونه پسرش رو نوازش کرد.
_خب...دیگه وقت خداحافظیِ واقعیـه...
مینهو وقتی اومد کنارشون گفت و موهای پسر کوچیکتر رو بهم ریخت و فلیکس ناراضی فقط از زیر دستش فرار کرد.
_واقعا ممنونم که ازم پذیرایی کردین و معذرت میخوام اذیتتون کردم...امیدوارم همه چیز در امن و امان براتون بمونه و زندگی خوبی داشته باشین...و موفق شین...
زن گفت و با افتخار به دو پسری که روبروش وایساده بودن نگاه کرد.
آروم جلو رفت و دونه دونه گونههاشون رو بوسید و بعد از خداحافظی براشون دست تکون داد و سوار شد.
دو پسر هم همون طور مطیع بهش خیره شدن تا بالاخره روی صندلیش نشست و از پشت شیشه براشون دست تکون داد.
هردو با ذوق براش دست تکون دادن و با حرکت اتوبوس تا محو شدن ماشین از دید رسشون خیرهاش موندن و با افکار متفاوتی لبخند به لب داشتن.
فلیکس بعد از نفس عمیقی آروم چرخید و به سمت ماشین راه افتاد و مینهو هم بعد از نگاه آخری به خروجی فقط سرش رو برگردوند به دور شدن پسر کوچیکتر نگاه کرد.
خب...
انگاری دردسرهای زندگیش قرار نبود تموم بشن و هر روز بهشون اضافه میشد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 15 ✨
Start from the beginning
