زن بعد از نگاه آخری گوشههای کاپشنش رو به هم نزدیک کرد و با نایلون زبالهها سمت ماشین برگشت و سه پسر شوکه رو تنها گذاشت.
_حالا کاملا میفهمم به کی رفتی...
مینهو بعد از تکخندی گفت و دستی به پیشانیش کشید و دنبال زن رفت.
فلیکس شوکه برگشت سمت چان و نگاهی به پسر بزرگتر که داشت از خنده ریسه میرفت انداخت.
_داری به معصومیت مامانم میخندی؟
_نمیدونم بخدا...
چان بین خندههاش بزور گفت و فلیکس فقط بزور لب و لوچهاش رو جمع کرد تا به مادر کیوتش نخنده.
با بیشتر شدن صدای آه و ناله نگاه هردو پسر دوباره به ماشینی که درحال منفجر شدن بود افتاد و این بار فلیکس محکم گوشهاش رو گرفت و فوری از اونجا دور شد و چان هم با همون خندههایی که نمیتونست جلوش رو بگیره پشت سرش راه افتاد.
چرا واقعا باید این اتفاقات عجیب و غریب براش میافتاد اونم درست تایمی که با این پسر بود؟!
ناموسا سگ تو ماشین؟!
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
همه در سکوت تو ماشین نشسته بودن و به آهنگی که داشت از ضبط ماشین پخش میشد گوش میکردن.
تقریبا نزدیک ترمینال بودن که یهو با نزدیک شدن به پمپ بنزینی خانم لی، مینهو رو مجبور به توقف کرد.
_پسرم همین جا بزن کنار فلیکس بره برام آب خنک بگیره نفسم داره میره...
با حرفش فلیکس مضطرب توجهش رو از گوشی برمیداره و به سمت صندلی جلو جایی که مادرش نشسته بود خیز برمیداره.
_باز چیشدی مامان...دوباره داره حالت بد میشه؟!
_اره آره تو فقط بدو برو برام آب یخ بگیر...بدو...
_من میرم تو بمون...
مینهو گفت و خواست پیاده شه که با داد یهویی زن پشمای دو پسر تو ماشین ریخت.
_نهههههه...تو بمون فلیکس بره...
_اما ماما...
_بدو فقط بروووووو...
با فریاد مادرش فقط سریع از ماشین پرید بیرون و با دور شدنش یهویی حال زن خوب شد و سمت مینهوی شوکه برگشت.
_پسرم از اول فلیکس بود وقت نکردم یه درخواستی ازت بکنم...
_ش...شما خوبین؟
_اره اینا رو بیخیال...ببین مینهو جان...من میدونم پسرم یه مرگیش هست...ببین یعنی...چیزـه...اگه باباش بفهمه هردومونو سر به نیست میکنه...
_فلیکس چشه مگه؟!
_از ایناست...دخترا رو دوست نداره...خودم شنیدم یه بار داشت با دوستش حرف میزد داشتن از اینکه از یه پسره خوشش اومده حرف میزدن...من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم...چندین بارم تو اتاقش چیزای عجیب غریب پیدا کردم که واقعا اصلا یه جوری شدم...اولش میخواستم باهاش برخورد کنم ولی با خودم گفتم اگه پدرش الان بفهمه پسرمو میکشه...بچم جون نداره یه چَک بخوره از حال میره...فلیکس پاره تنمـه...بعد از چند سال تلاش به دنیا اومد...اصلا با پسر دومیم یه دنیا برام فرق داره...یه تار مو ازش کم شه دق میکنم...اومدم اینجا اول شمارو ببینم بدونم دوستاش چه آدمایین که خداروشکر خیلی پسرای خوبی هستین...فقط یه کاری کن فلیکسم سر به هوا شه...الان بچهست حالیش نیست...دو روز دیگه این کارا از سرش میپره...میترسم کار غیر منطقیای بکنه یه موقع براش دردسر شه...خدایی نکرده پدرش بفهمه داستان شه...خانوادهامون چیزی بفهمن رسوا میشیم...
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 15 ✨
Start from the beginning
