_مامانم چیزی نمیدونه...لطفا چیزی نگو جلوش...
_باش...
_پس مشکلی نداری باهاش؟
_خیر...
پسر کوچیکتر فقط سر تکون داد و چان نگاهی به نیمرخ ناراحتش انداخت.
_حالا چرا غمبولک گرفتی؟
_همین جوری...وقتی یکی اینو میفهمه احساس وحشتناکی پیدا میکنم...خیلی وحشتناک...و دردناک...همش به این فکر میکنم که با متوجه شدن بقیه قراره کی رو از دست بدم؟!
چان فقط نفس عمیقی کشید و بدون اینکه چیزی بگه به روبرو خیره شد.
_میدونی...اگه بابام بفهمه دق میکنه...مامانمم همین جور...بفهمن واقعا آبروشون میره...بخاطر همینم نمیخوام هیچ وقت بو ببرن...
_بو میبرن...بالاخره بو میبرن...تو فقط زمانش رو به عقب میبری...نمیتونی جلوشو بگیری...یا وقتی که یه پیرمرد نود ساله شدی همه میفهمن یا همین الان...بالاخره تو با اون چیزی که ازش میترسی به نحوی روبرو میشی...فقط باید رهاش کنی...چون هر چی بیشتر تلاش کنی دردناکتر تموم میشه...
چان آروم گفت و نگاه پسر کوچیکتر تمام مدت روش بود.
_انگار یه مشکل اینطوری رو از سر گذروندی...
_هممم...
چان فقط با تلخندی زمزمه کرد و تکیهاش رو از ماشین برداشت.
_بریم بخوابیم که فردا صبح زود مجبورمون میکنن بیدار شیم...
_باش...
با حرف چان هردو آروم به سمت چادر حرکت کردن.
با رسیدن به جلوی چادر قبل از اینکه بخوان وارد شن برای یک لحظه نگاههاشون به هم گره خورد و دست چان بلند شد و آروم گردنش رو نوازش کرد.
نگاه شوکه فلیکس به چشمهای پسر بزرگتر افتاد و آب دهنی قورت داد.
این نوازش و نوک انگشتهای سرد چان!
با نگاه مسخ شده خیرهاش موند و چان هم وقتی فهمید که تاثیر لازمه رو گذاشته نیشخندی به حالت گیج پسرک زد و زودتر وارد چادر شد.
فلیکس که از خلسه خارج شده بود با حرص تو هوا لگدی پروند و جای انگشتهای چان رو محکم پاک کرد تا اثری از اون لمسهای گستاخ نمونه.
خودش هم بعد از چند ثانیه با حرص وارد چادر شد و بدون توجه به نگاهی که مطمئن بود روشـه سمت جای خوابش رفت و بلافاصله زیر پتو قایم شد و محکم پلکهاش رو روی هم فشرد.
با ویبره رفتن گوشیش بعد از چند دقیقه با اینکه میدونست چانـه بزور گوشی رو از جیب شلوارش درآورد و به صفحهاش خیره موند.
_شب بخیر جوجو...
با دیدن متن پیام چشم غرهای رفت و فوری گوشی رو خاموش کرد و بعد از پرت کردنش به بالای سرش دوباره تلاش کرد برای خوابیدن تا بالاخره یه جوری این شب عجیب غریب رو تموم کنه.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 15 ✨
Start from the beginning
