واقعا میتونست اینجا کارشو بکنه؟

با فشار وارده به مثانه‌ی عزیزش تند تند تو جاش تکون خورد تا مثلا مانع ریزش جیشش بشه ولی انگار هر چی بیشتر تلاش میکرد بیشتر جیشش میزد بیرون.

مضطرب نگاه آخری به اون آدما انداخت و چنان فوری زیپ شلوارش رو پایین کشید و دیک عزیزش رو بیرون آورد که حتی به ثانیه هم نکشید.

تمام بدنش درحال ویبره رفتن بود و بزور میتونست چونه‌اش رو کنترل کنه که دندون‌هاش تو دهنش خورد نشه.

با صدای خش خشی وحشت زده دادی زد و چرخید به سمت پشت سرش و همون طور که دیگه کنترلی روی خروج ادرارش نداشت باقی جیشش رو روی پسر بزرگ‌تر که با قیافه خنثی‌ای نگاهش میکرد تا قطره آخر خالی کرد و با همون پوزیشن اول که دست به کیر بود روبروی پسر بزرگ‌تر خشک شد.

_فلیکس...رو من جیش کردی...میشه لااقل ازت خواهش کنم کیر قندیل بسته‌ات رو بکنی تو اون شلوار لامصبیت و بری یه جایی گم و گور شی؟!

چان چنان با عصبانیت زمزمه کرد که پسر کوچیک‌تر بلافاصله به حرفش گوش کرد و سریع بعد از چپوندن عضوش تو شلوار صاف وایساد و دوباره خیره‌اش موند.

_من میگی چیکار کنم؟ خودت یهو شبیه موش از پشت بهم نزدیک شدی! من فکر کردم گرگی چیزی‌ـه...نمی‌خواستم از قصد روت جیش کنم که...تازه اون لحظه کنترل جیشم دست خودم نبود خودش خالی شد.‌..

حق به جانب و لجباز گفت و وقتی واکنشی از پسر بزرگ‌تر نگرفت پشیمون سرش رو خم کرد و از بالای چشم نگاهش کرد.

_ببخشید...بخدا از قصد نبود...نمی‌خواستم شاشیت کنم...

چان فقط نفس کلافه‌ای کشید و خیلی آروم با حالت خشک و چندشی شروع کرد به حرکت کردن و فلیکس با متوجه شدن مسیرش فوری جلوتر ازش راه افتاد و سمت ماشین رفت اما با کشیدن دستگیره متوجه شد سوییچ ندارن واسه همین خواست برگرده تو چادر که پسر بزرگ‌تر مانع شد.

_دارمش...

چان عصبی گفت و بعد از باز کردن در ماشین کوله خودش رو بیرون کشید و چرخید و همون طور که باسن عزیزش رو لبه صندلی عقب قرار میداد به پسر کوچیک‌تر نگاه تندی کرد.

_شاشو...

بهش توپید و لب‌های فلیکس فقط از پشیمونی کاذب جمع شد.

واقعا تقصیر اون چی بود که چان دزدکی بهش نزدیک شده بود و ترسونده بودتش؟

چان از توی کوله‌اش یه شلوار راحتی درآورد و آویزونش کرد به در ماشین و بلافاصله شروع کرد به در آوردن شلوار و جوراب و کفش عزیزش و پوشیدن شلوار سه خطه‌ی مشکیش.

_برو اون دمپایی‌ای که جیسونگ واسه مینهو آورد و بیار برام...دردسر...

فلیکس فقط خجالت زده فوری کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام داد و با سرعت فاصله‌ی بین چادر و ماشین رو طی کرد و دمپایی رو برای پسر بزرگ‌تر آورد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now