-END-

227 122 305
                                    

___________

(سالن نمایش)
ساعت 3:21

اون خانم دستاش رو آهسته دور کمر همسرش حلقه کرد.چشماش زار زار اشک میریخت، و همونطور که به چشمای طرف مقابلش خیره شده بود با لحن خواهشمندی گفت:

"لطفا منو ترک نکن لویس،
نه بعد از اینکه به تو وابسته شدم"

مرد مو طلایی صورت خیس اون زن رو ما بین دستاش قاب گرفت.‌اون سعی کرد جملاتی که تو ذهنش مرتب کرده بود رو به زبون بیاره، اما بعد کمی مکث، یهو از اون دور شد و رو به کارگردان گفت:

"ببخشید دیالوگ رو یادم رفت"

کارگردان عصبی سری تکون داد و بعد با عصبانیت فریاد کشید:
"کات! داری چیکار میکنی جونگهان؟ این چندمین باره که این صحنه رو خراب میکنی؟! چرا اصلا تمرکز نداری؟ میدونستی که فقط یک هفته تا اجرای زنده باقی مونده؟‌ "

جونگهان بازیگر نقش لویس، شرمنده سرش رو پایین انداخت و بعد با لحن بی روحی لب زد:

"معذرت میخوام، نمیدونم چم شده
، سعی میکنم بیشتر تمرکز کنم"

کارگردان نفس عمیقی کشید و همونطور که سعی میکرد خودشو آروم کنه رو به جونگهان  گفت : " یه استراحتی بکن، و بعد دوباره شروع میکنیم."

جونگهان سری به نشونه تایید تکون داد و بعد رو به همکارش لیندا که خسته به نظر میرسید، گفت: "متاسفم  لیندا، خرابش کردم."

لیندا با لبخند به جونگهان نگاه کرد
"عیبی نداره جونگهان ، سعی کن خوب استراحت کنی"

جونگهان بعد یه تشکر  به سمت اتاق استراحت حرکت کرد و لیندا روی صحنه باقی موند، تا به خوبی دیالوگ هاش رو با خودش مرور کنه.

در اتاق استراحت
، جونگهان رو به روی آینه نشسته بود و سعی میکرد دلیل تمرکز نداشتنش رو  پیدا کنه

به این فکر کرد که شاید به خاطر خستگیش بود باشه ، یا شاید هم به خاطر فشار کار..

اما درونش...
اون به خوبی میدونست که مشکل تمرکز نداشتنش از چیه.

داستان نمایش راجب زن و شوهری بود که در آستانه جدایی هستند. زن از صمیم قلب همسرش رو دوست داره و به اون وابسته‌ست ، اما همسرش کاملا نسبت به احساساتش بی تفاوته.
اون تحقیرش میکنه و قصد داره از اون جدا شه

و این دقیقا
به داستان زندگی خودش و سونگچول شباهت داشت. بعد اون اتفاق که بینشون افتاد، اون سعی کرد بارها و بارها سونگچول رو فراموش کنه و به زندگیش ادامه بده. اما قلب احمقش همچنان راضی به این تصمیم نبود.

DARL+ING♡Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt