________________
دستاش که مثل گیرههای فلزی دور گردنم حلقه شده بودند، لرزش خشمش رو به تنم منتقل میکردن. گرما و سنگینی نفسهاش پشت گردنم، ترس رو در اعماق وجودم پر میکرد. حتی بدون دیدن چهرهاش، میتونستم حدس بزنم که عضلات صورتش درهم تنیده و ابروهاش از شدت خشم به هم گره خورده.خدای من! دقیقا به چی فکر میکردم وقتی تصمیم گرفتم پا تو این اتاق بذارم؟
وقتی حرف نزدم گردنم رو با انگشتاش محکم فشار داد و باعث شد ناله دردناکی از ته گلوم خارج شه
"س..سون..گ..چول. لط..فا، متا..سفم"
"اینجا چه میکنی؟ چرا اومدی تو اتاقم؟ "با صدای ترسناکی نزدیک گوشم گفت که با صدای لرزون جواب دادم:
"م..ن ..من..فقط اومدم... ببین..مت ه..هیو..نگ" سعی کردم سرم رو به طرفش برگردونم تا او رو واضح ببینم.
من واقعا مشتاق دیدنش بودم اما اون با من اینطور رفتار میکرد...
بعید میدونم حتی اسمم رو یادش باشه ..
فشار انگشتاش کمتر میشه و با یه حرکت سریع بدنم رو به طرفش برگردوند تا با قدرت زیادی من رو روی تخت پشت سرم پرت کنه و من از دردی که کمرم رو فرا گرفت ناله کردم.
با لرزی که داشتم بهش نگاهی انداختم، انگار از دیدنم تو اون حالت خوشحال بود، و لعنت به دل بدبخته من که عاشق همچین آدمی شد
با درد روی تخت نشستم و سعی کردم بلند شم
که اون با خیمه زدنش روی من مانع شد و دوباره دستش رو دور گردنم انداخت ولی این بار از جلو و با همون صدای کلفت و وحشتناکش نزدیک لبم زمزمه کرد:"الان منو دیدی ، می تونی بری بیرون و دیگه بدون اجازه به اتاق من نزدیک نشو! برای اطلاع اینجا دری وجود داره که می تونی اون رو بزنی و اجازه ورود بگیری نه اینکه سرتو بندازی و یواشکی وارد اتاقم شی و اینجوری به وسایلم دست بزنی فهمیدی؟ چوی-جونگ-هان"
اسمم رو با غلظت تلفظ کرد.
نمیتونستم حرف بزنم چون داشتم به معنای واقعی خفه میشدم برای همین سرم رو آهسته تکون دادم و به سختی دستام رو دور مچ دستاش حرکت دادم تا سعی کنم اون ها رو از دور گردنم جدا کنم.ولی لعنت به شانسم که دستاش خیلی قویتر بودن و از حرکت امتناع می کردن.
حالم داشت بدتر می شد، هوا دیگه به اندازه کافی وارد ریه هام نمی شد.دستام بی حال رو تخت افتاد و پاهام به آرومی روی تخت بالا و پایین حرکت میکرد.
آیا تو دلش ذره ای رحم وجود داشت؟ البته اگه دل داشته باشه اصلا!!
![](https://img.wattpad.com/cover/352167323-288-k176885.jpg)
YOU ARE READING
DARL+ING♡
Romanceجونگهان مدت زیادی هست که عشق یک طرفه رو تجربه میکنه اون سالهاست عاشق پسر عموش سونگچوله که نسبت به اون بی تفاوته اما بعدها اتفاقی میفته که این دوتا رو با هم جمع میبنده و ..... ═════════════════════ Name × fic | -Darl+ling- Main Couple ×| - jeongcheo...