EXTRA

480 125 50
                                    

این پارت اضافی ارتباط چندانی به داستان اصلی نداره، یعنی خوندن یا نخوندنش هیچ تاثیری روی روال فیک نداره و میتونید ردش کنید،صرفا به خاطره این نوشته شده که با کارکتر جونگهان بیشتر آشنا شید.

_______________________________________

شیش سالم بود،وقتی برای اولین بار ، متوجه شدم که با بقیه فرق دارم.

"هانی عزیزم بیا نهار بخور"

صدای مادرم بود که از انتهای سالن میومد و با اسمی که از بدو تولد روی من گذاشته بودن من رو صدا میزد.

نمیدونستم که واقعا چی بودم و چرا هر بار باید با ضمیر و اسم دخترونه خطاب میشدم، اما یه چیزی درونم، حس میکرد که این اشتباهه.

من با پوشیدن لباس های دخترونه ،داشتن موهای بلند و بازی با دخترا مشکل نداشتم اما به شدت از اینکه عین دختر با من رفتار بشه متنفر بودم.

من دختر نبودم، حد اقل این چیزی بود که به خوبی میدونستم!

"میشه دیگه من رو هانی صدا نزنید؟"
رو به پدر و مادرم که مشغول خوردن نهار بودن گفتم که هر دو با تعجب نگاهم میکنن و بعد مادرم میپرسه:

"چرا پرنسس مامان؟ مگه اسمت چه مشکلی داره؟"

اخم ریزی میکنم و همونطور که با غذام بازی میکردم ناراحت جواب میدم:"من نمیخوام مثل یه دختر خطابم کنید"

مشکل اصلی من اسم یا طرز پوششم نبود، من فقط نمیخواستم یه دختر شناخته بشم چون هر بار که به دخترای اطرافم نگاه میکردم بیشتر متوجه میشدم که درون من با اونها فرق داره

.
.
.

روزها میگذشت و من روز به روز بیشتر به این موضوع حساسیت نشون میدادم.
مادر و پدرمم بی خبر از وضعیتم سعی میکردن روزانه به اتاقم بیان و من رو برای حل مشکلم راهنمایی کنن اما هر بار فقط با گریه های من مواجه میشدن.

تا اینکه بالاخره روزی فرا رسید که من مشکل اصلیم رو به اونها گفتم" من نمیخوام مثل یه دختر با من رفتار کنید، من فقط می‌خوام خودم باشم."

بغض در گلوم جمع شده بود و اشک در چشمانم حلقه زد.

پدر و مادرم به هم نگاه کردند، انگار که می‌خواستند کلماتی برای دلداری من پیدا کنند. اما هیچ کلمه‌ای نمی‌توانست درد و رنج من رو در اون لحظه التیام بخشه.

"اما تو یه دختر هستی، هانی." مادرم با لحنی ملایم گفت و بعد ادامه داد "تو یه دختر زیبا و باهوشی دقیقا عین مامانت"

DARL+ING♡Where stories live. Discover now