P2📃

158 20 23
                                    

[ کاش واقعی نبودن اون شبایی که فقط دردو لمس کردی ]

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

[ کاش واقعی نبودن اون شبایی که فقط دردو لمس کردی ]

__________________________________+

نفسم بریده بریده از گلوم خارج میشد ، سرم سنگین شده بودو چشام تار میدید انگار تو روزگار سیاه من قرار نبود یک لحظه هم حس خوب وجود داشته باشه و همیشه باید استرس و وحشت یک چیز رو تنهایی به دوش بکشم
با شنیدن صدای کفشاش که با هر قدم بیشتر به بدن لرزونم نزدیک میشد ، ترسیده یک قدم به عقب برداشتم که با برخورد پاهام به ویلچر رعشه ای به تنم افتاد که ناخواسته هینی کشیدم ، با بلند شدن صدای خنده لحظه ای چشامو بالا گرفتم و به فرد روبه روم نگاه انداختم، با چهره ای خندون دستاشو داخل شلوارلیِ اسپرتش تنش جا داده بود و به دیوار پشت سرش تکیه زده بود ،با دیدن نگاهم تک خنده ی اخری کرد و ادامس داخل دهنشو بیرون توف کرد ، بی تعادل قدمی به جلو برداشت و با فاصله نسبتا نزدیکی بهم ایستاد
آریسو_ « سلام کوکی ؛ خیلی وقته ندیدمت »
لبخندی زد که باعث شد ردیف جلویی دندوناش معلوم بشه . هوقی از کثیف بودن دندوناش زدم و چینی به چشمام دادم
سرشو پایین انداخت و دستی به کت تنش کشید
_« نظرت چیه کت بابات بهم میاد»
لحنش طعنه آمیز و بوی تمسخر میداد طوری که با همون حرف ساده سبب شد که استرسی عذاب آور به وجودم رخنه کنه ، نمیخاستم اینجا باشه چون هر چی بیشتر چشامم به قیافه نحسش میوفتاد بی جون شدن بدنمو بیشتر احساس میکردم
لبمو گاز گرفتم و چشمامو روی هم فشار دادم تا بیشتر از این پیشش رسوا نشم اما بغض لعنتی مثل خنجری داشت گلمو پاره میکرد و تا ازادش نمی‌کردم دست از سرم برنمیداشت، با دلی خون دست لرزنمو بالا آوردم و گردنمو فشار ضعیفی دادم تا بلکه کمی راه گلوم باز بشه و نفسی بینش ردو بدل بشه
+« : چطو... چطوری اومدی .. دا..خل»
نمیتونستم درست حرف بزنم و این پوزخند رو لباشو پررنگ تر کرد .تابی به زبونش داد که صدای چندش آوری تو فضای ساکت خونه پیچید . چشمامو محکمتر از قبل روی هم فشردم تا از چکیدن اشک چشمام جلوگیری بشه متنفر بودم از خودم از اینکه انقد ضعیفم از اینکه هیچکاری جز ترسیدن بلد نبودم و مثل یک قربانی همیشه طعمه این شکارچی ها میشدم ، با گریه کردن فاصله چندانی نداشتم که با صدای افتادن چیزی رو زمین ، سریع پلک هامو از هم باز کردم و وحشت زده دستمو از پشت به دسته ی ویلچر تکیه زدم ، بینیمو بالا کشیدم و نگاهمو با تردید به پایین دادم، دست کلید بابام بود پیش اون چیکار میکرد!؟ با چهره ای سوالی سرمو بالا گرفتم

THE PAİN OF LIFE (1) <VK >Where stories live. Discover now