[ کاش واقعی نبودن اون شبایی که فقط دردو لمس کردی ]
__________________________________+
نفسم بریده بریده از گلوم خارج میشد ، سرم سنگین شده بودو چشام تار میدید انگار تو روزگار سیاه من قرار نبود یک لحظه هم حس خوب وجود داشته باشه و همیشه باید استرس و وحشت یک چیز رو تنهایی به دوش بکشم
با شنیدن صدای کفشاش که با هر قدم بیشتر به بدن لرزونم نزدیک میشد ، ترسیده یک قدم به عقب برداشتم که با برخورد پاهام به ویلچر رعشه ای به تنم افتاد که ناخواسته هینی کشیدم ، با بلند شدن صدای خنده لحظه ای چشامو بالا گرفتم و به فرد روبه روم نگاه انداختم، با چهره ای خندون دستاشو داخل شلوارلیِ اسپرتش تنش جا داده بود و به دیوار پشت سرش تکیه زده بود ،با دیدن نگاهم تک خنده ی اخری کرد و ادامس داخل دهنشو بیرون توف کرد ، بی تعادل قدمی به جلو برداشت و با فاصله نسبتا نزدیکی بهم ایستاد
آریسو_ « سلام کوکی ؛ خیلی وقته ندیدمت »
لبخندی زد که باعث شد ردیف جلویی دندوناش معلوم بشه . هوقی از کثیف بودن دندوناش زدم و چینی به چشمام دادم
سرشو پایین انداخت و دستی به کت تنش کشید
_« نظرت چیه کت بابات بهم میاد»
لحنش طعنه آمیز و بوی تمسخر میداد طوری که با همون حرف ساده سبب شد که استرسی عذاب آور به وجودم رخنه کنه ، نمیخاستم اینجا باشه چون هر چی بیشتر چشامم به قیافه نحسش میوفتاد بی جون شدن بدنمو بیشتر احساس میکردم
لبمو گاز گرفتم و چشمامو روی هم فشار دادم تا بیشتر از این پیشش رسوا نشم اما بغض لعنتی مثل خنجری داشت گلمو پاره میکرد و تا ازادش نمیکردم دست از سرم برنمیداشت، با دلی خون دست لرزنمو بالا آوردم و گردنمو فشار ضعیفی دادم تا بلکه کمی راه گلوم باز بشه و نفسی بینش ردو بدل بشه
+« : چطو... چطوری اومدی .. دا..خل»
نمیتونستم درست حرف بزنم و این پوزخند رو لباشو پررنگ تر کرد .تابی به زبونش داد که صدای چندش آوری تو فضای ساکت خونه پیچید . چشمامو محکمتر از قبل روی هم فشردم تا از چکیدن اشک چشمام جلوگیری بشه متنفر بودم از خودم از اینکه انقد ضعیفم از اینکه هیچکاری جز ترسیدن بلد نبودم و مثل یک قربانی همیشه طعمه این شکارچی ها میشدم ، با گریه کردن فاصله چندانی نداشتم که با صدای افتادن چیزی رو زمین ، سریع پلک هامو از هم باز کردم و وحشت زده دستمو از پشت به دسته ی ویلچر تکیه زدم ، بینیمو بالا کشیدم و نگاهمو با تردید به پایین دادم، دست کلید بابام بود پیش اون چیکار میکرد!؟ با چهره ای سوالی سرمو بالا گرفتم
YOU ARE READING
THE PAİN OF LIFE (1) <VK >
Mystery / Thrillerجونگکوک با فهمیدن زندگی گذشته مادرش به دنبال کشف آن میگردد که درهایی از حقیقت به رویش باز میشود که ناباورترین باور زندگیش رو متوجه خواهد شد .... چه میشه که با ورود فرد دوم؛ وارد مسیر جدیدی از سرنوشت بشه و اتفاقات غیر قابل پیشبینی برایش رقم بخورد...