زن با دیدن واکنش های تهیونگ قهقهه زد.
_حق با تهیونگه.

اما جونگکوک زیر بار نرفت.
_پس چرا گونه هات سرخن؟

_وای گوکی. می‌گم هیچی نیست. گونه های من کِی سرخ نیستن؟ ولش کن دیگه.

جونگکوک ابرو بالا انداخت و ساکت شد.

لونا که حسابی از تهیونگ خوشش اومده بود، نگاهی به جونگکوک کرد و برای این‌که با تهیونگ تنها باشه، گفت:
_خواستم شیرموز درست کنم، ولی شیر نداشتیم. پاهام درد می‌کرد. نتونستم برم بخرم. می‌ری برام بگیری؟

_چرا پاهات درد می‌کرد؟

_نمی‌دونم عزیزم. چند وقتیه که درد می‌کنه. می‌ری بخری؟

_نیازی به شیرموز...

_هست.

جونگکوک آهی کشید و از جاش بلند شد.
_خیلی خب.
همین‌طوری به سمت در می‌رفت که تهیونگ از جاش بلند شد و پشت سرش راه افتاد.

لونا ابرو بالا انداخت.
_تو کجا؟

_با گوکی برم دیگ...

_نمی‌خواد. دو قدم راهه. می‌ره زود می‌آد.
بعد دست تهیونگ رو کشید و به جونگکوک اشاره کرد تا زودتر از خونه خارج بشه.

جونگکوک آهی کشید و بعد از برداشتن کلید از خونه خارج شد.

جفتشون خوب می‌دونستن که قرار نیست اون‌قدرا هم زود برگرده.

***

کلید رو وارد قفل در کرد و داخل شد.
با شنیدن صدای قهقهه های تهیونگ متعجب شد ولی بعد لبخند زد.
مادربزرگش خوب بلد بود چطوری دل بقیه رو به دست بیاره.
صدای خنده هاشون رو دنبال کرد و به سمت آشپزخونه رفت.
با دیدن تهیونگ که می‌خندید و مادربزرگش که همزمان با تعریف کردن خاطره، شیر توت فرنگی درست می‌کرد، سلام کرد.
تهیونگ با لبخند ایستاد و جونگکوک رو بغل کرد.
_سلام گوکی.

شیر رو روی میز آشپزخونه گذاشت و با لبخند بغلش کرد.
_سلام عزیزم.
نگاهش رو به مادر بزرگش که در حال درست کردن شیرتوت‌فرنگی بود، داد.
_شیر نداشتن بهونه ات بود. درست می‌گم؟

_طبیعتاً. اگه تو نمی‌رفتی بیرون که نمی‌تونستم به بهونه ی تعریف کردن خاطره ی شاشیدنت روی تخت، با تهیونگ صمیمی بشم.

تهیونگ بازم قهقهه زد و از آغوش جونگکوک بیرون اومد.

_یاااه. موضوع دیگه ای نبود راجع بهش صحبت کنی؟

_چرا. کلی چیز دیگه هم گفتم. ولی اولش از این شروع شد. شیرا رو بذار یخچال.

اخم بامزه ای به تهیونگ که داشت می‌‌خندید کرد که باعث شد اون با شدت بیشتری بخنده.
آهی کشید و شیر ها رو توی یخچال گذاشت.
دوباره به سمتشون برگشت و بعد از این‌که پشت میز و کنار تهیونگ نشست، بغلش کرد.
تهیونگ سرش رو روی شانه ی جونگکوک گذاشت.
_می‌شه فردا بیایم این‌جا کوکی؟ اوما قرار شد بهم یاد بده چطوری از اون کلاه خوشگلا ببافم.

cat boyWhere stories live. Discover now