✨ part:11 ✨

Depuis le début
                                        

_مسکن خوردی؟

_هممم...

چان همون طور که هنوز هم با نوک انگشت کف سرش رو ماساژ می‌داد پرسید و فلیکسی که حالا داشت کم کم خواب به چشم‌هاش میومد فقط خیلی ریز ناله کرد.

از واکنش پسر کوچیک‌تر خنده‌اش گرفت و تکخندی زد.

اونقدر کارش رو تکرار کرد تا بالاخره نفس‌هاش منظم شد و مطمئن شد که خوابش برده.

لبخندی از دیدن چشم و ابرو و پیشانی بلندش زد و چند دقیقه‌ای رو صرف نگاه کردنش کرد.

فلیکس براش کی بود؟!

داشت تبدیل به کی میشد؟

نفس عمیقی کشید و به روبرو خیره شد و بیشتر تو کاپشنش فرو رفت.

امشب هوا سردتر بود ولی چرا حس می‌کرد نمیتونه با گُر گرفتگی بدنش کاری کنه؟! 

 
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

مردهای کت و شلوار پوش و شیک، پشت هم از ماشین‌ها پیاده میشدن و به سمت جایی که دو پسر راهنماییشون میکردن میرفتن.

قیافه‌ی هیچکس حتی کمی از حالت جدیت خارج نمیشد و هیچ لبخندی به لب کسی نبود.

نگاه جیسونگ به پیرمردی افتاد که برخلاف سنش با قدی راست و استوار قدم برمیداشت و چینِ بین ابروهاش نشان از جدیت همیشگیش میداد.

نفس کلافه‌ای کشید و آب دهنی قورت داد که با نوازش ساعدش توسط دوست پسرش نگاهش رو بهش داد و با افتادن نگاه‌هاشون به هم و لبخند اطمینانی که مینهو بهش زد امیدوارانه سر تکون داد.

_این زمین برای این پروژه عالیه...نزدیک فرودگاه هم هست و راحت میشه جذب توریست کرد...

_زمینش خوبه...ولی قیمتی که میگن زیاد‌ـه...اگه بتونی سر قیمت باهاشون کنار بیای دیگه هیچ سدی جلوی راحت نیست...من کاملا حمایتت می‌کنم...

مینهو با وحشت آب دهنی قورت داد و لبخند هیستریک و لرزونی زد.

_قیمت...من...بیشتر باهاشون صحبت می‌کنم...

_قیمتِ من همونی‌ـه که بهت گفتم...براش راه حل پیدا کن...

پیرمرد گفت و بعد از نیشخندی به دو پسر قد بلند، بالاخره بدن خشک شده‌اش رو حرکت داد و مثل باد از کنارشون رد شد.

نگاه پر استرس دو پسر تا زمانی که تمام اون مردهای کت‌شلواری سوار ماشین‌هاشون بشن و برن از روشون برداشته نشد.

مینهو با افسوس به دور شدن ماشین‌های سیاه رنگ نگاه میکرد و تو ذهنش درحال جنگِ وحشتناکی با خودش بود.

بدنش از شدت استرسی که تحمل کرده بود گُر گرفته بود و نمیدونست باید چیکار کنه!

_اینم حل میشه...

✨Crisis of twenty years ✨Où les histoires vivent. Découvrez maintenant