part 11

4.5K 256 55
                                    

|ساعت13:55ظهر|

«سئول»

سه ماه بعد~

از پشت پنجره به حیاط بزرگ خانواده ش نگاه کرد!برف،سفید و یک دست همه جا رو پوشونده بود!

فواره ی زیبایی حیاط زیر رقص گوله های برف به زیبایی میدرخشید!

هوا خوب و عاشقانه بود!هوای تن اون بود،هوای نفس گرفتنش بود،هوای دود کردن لب هاش،هوای خط و خش گذاشتن رو تن تنومندش،کاش زودتر میومد!اینجا تو تنهایی بدون اون داشت تلف میشد!

چرا اینقدر حساس شده بود؟
کی این اینقدر عاشق شده بود؟
از کی بی اون نفسهاش به تک و توک می افتاد؟
کی بندش به بند قلبش گره خورد؟
کی؟
این خماری توی تمام تنش جولان میداد اما شکایتی نبود!
نه تا وقتی اون بود!نه تا وقتی اونها با هم ما میشدند!

صدای تق تق در به خودش اورد!

سوهی:«عزیزم؟!خوبی؟خیلی وقته اونجایی!!»

تهیونگ سیگارش رو خاموش کرد و ته مانده اش رو از پنجره بیرون انداخت!دستی به لباساش کشید و بافت مشکی رنگ رو تو تنش مرتب کرد!

تهیونگ:«خوبم مامان! میام الان..»

زن از پشت در لبخند مهربونی زد،با متانت از پله های پیچ خورده پایین رفت و تهیونگو تنها گذاشت!

ادکلنی به خودش زد تا بوی سیگار روش نمونه! جونگکوک از زیاده رویش تو سیگار عصبانی میشد!اما چیکار میتونست بکنه؟!اون به نیکوتین معتاد بود همون‌طور که به جونگکوک اعتیاد داشت!

به طبقه ی پایین رفت!نگاهی به ساعت انداخت!مردد بود یعنی باید یه زنگ دیگه ام بهش میزد؟!نه حتما جلسه اش طول کشیده!زود می اومد نیازی نیست!

روی مبل کناره شومینه نشسته بود و به صدای سوختن چوب ها گوش فرا میداد!دستی رو روی شونه اش احساس کرد!

هاجون:«تهیونگ ؟!چرا کم حرف شدی پسرم؟!نکنه جونگکوک اذیتت میکنه؟!»

سریع سرشو به چپ و راست تکون داد!اون اذیتی که از جونگکوک باشه رو هم مقدس میدونست!

تهیونگ:« ن..نه نه اصلا ...فقط یکم دیر کرده!نگران شدم!»

هاجون لبخند مهربونی به استرس پسرش زد!جونگکوک،بنظر بد پسرش رو شیفته و شیدا کرده بود!قلبش خوشحال به تپش افتاد!خوشحال بود از اینکه پسرش با عشق داره زندگی میکنه!

هاجون:«میاد!اینقدر حساس نباش عزیزدلم!»

با خجالت سرشو انداخت پایین و حرفهای پدرش رو تایید کرد!خواست حرف دیگه ایی بزنه که صدای زنگ در ورودی اومد!

خدمتکار بیچاره خواست بره که تهیونگ مثله بچه ها سمت در سفید رنگ و بزرگ رفت و خنده های مامان و باباش رو درآورد!

Payback|kookv|Where stories live. Discover now