_باشه گوکی.
لبخند کوچکی زد و گفت:
_برو لباس هات رو عوض کن کیوتی._اما هانا خوابه تو اتاقم.
_چقدر میخوابه این بچه. حالا اشکال نداره بیبی. اگه میخوای میتونی از لباسای من بپوشی.
با چشم های ستاره بارونش به جونگکوک نگاه کرد.
_بدت نمیآد؟_نه اتفاقاً عاشقشم. اینکه رایحه ات رو لباسام بمونه رو دوست دارم. تازه توشون قراره حسابی کیوت بشی.
_شلوار چی؟
یکی از چشم هاش رو ریز کرد و گفت:
_آدم که پیش دوست پسرش شلوار نمیپوش..._گوکی!!!
جونگکوک خندید و گفت:
_باشه باشه. شوخی کردم. یکی از شلوارک هات تو کمد منه. همونو بپوش._ابنجا چی کار میکنه؟
_با لباسای خودم قاطی شد. یادم رفت بهت بدمش. برو بپوش بیبی.
سر تکان داد و به سمت کمد رفت.
بازش کرد و بعد با ذوق به سمت جونگکوک برگشت.
_هیونگی؟ میشه...اون تیشرت بنفش خوشگله رو بپوشم؟_چرا نشه سوییتی؟ هر چی خواستی بپوش.
_هورااا.
بعد با هیجان برش داشت.
بینی اش رو چین داد و به سمت جونگکوک برگشت.
_شلوارکم کوش گوگو؟_همون روعه. بگردی پیدا میکنی. سمت راست.
با پیدا کردنش لبخند گنده ای زد و به سمت حمام رفت تا لباس هاش رو عوض کنه.
_خب همینجا عوض کن ما هم فیض ببریم دیگه.
_عه! گوکی! بی ادب نشو دیگه!
بعد سعی کرد اخم جدی ای کنه، که باعث جونگکوک بلند به قیافه ی بامزه اش بخنده._کیوت نباش بچه. برو لباستو بپوش که گوکی یه بغل گنده میخواد.
تهیونگ لبخند بزرگی زد و راهی که رفته بود رو برگشت و خودش رو توی بغل جونگکوک که روی تخت نشسته بود، پرت کرد.
جونگکوک با حرکتش باز خندید و محکم بغلش کرد.تهیونگ لبخند بانمکی زد و گفت:
_این یه بغل کوچولوعه، قبل از اینکه ته ته لباساش رو عوض کنه!_چه بغل کوچولوی گنده ای!
دوباره لبخند دندان نمایی زد و بوسه ی آرومی روی لبهای جونگکوک گذاشت.
_خب دیگه. ته ته رو ول کن گوکی. میخواد بره لباسشو بپوشه.وقتی که جونگکوک ولش نکرد، شروع به دست و پا زدن کرد.
همینطور که بین دست و پا زدنش میخندید، گفت:
_گوگوی بد! ول کن ته ته رو. عههه. میخوام برم لباس بپوشم. ولم کنننن. این بغلِ گنده شد! قرار بود کوچولو باشه! ولم کن!!!جونگکوک بلند خندید و بوسه ی محکمی روی لبش گذاشت.
دستش رو دورش شل کرد و گفت:
_نه خیر. کوچولو بود. برگشتی یه دونه بزرگِ بزرگش رو میدی.
![](https://img.wattpad.com/cover/349473438-288-k789514.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
cat boy
Фанфикتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...
part12
Начните с самого начала