با حرف فلیکس هردو پسر ابروهاشون بالا پرید.
_من...م...من گیام...
_لیکس این شوخی نیست!
_شوخی نمیکنم...من گیام...راست میگم...
_ثابتش کن...
مینهو گفت و سمتش اومد و درست جلوش نیم خیز شد.
_چ...چجوری ثابتش کنم!
فلیکس که دیگه واقعا اشکش دم مشکش بود نالید و بدبختانه به پسر بزرگتر نگاه کرد.
_مینهو! ولش کن...داری اذیتش میکنی...فک کنم داره راست میگه...
مینهو عصبی دستی به سر و صورتش کشید و بعد از نفس حرصیای از جاش بلند شد و رفت رو تخت روبرویی نشست و خیره فلیکس شد.
_اگه چیزی بشنوم فقط و فقط از چشم تو میبینم...
_نمیگم...بخدا به کسی چیزی نمیگم...
فلیکس با استرس گفت و آب دهنش رو ترسیده قورت داد.
خب!
اوضاع داشت وخیمتر میشد و این نشونه خوبی برای آینده زندگیش نبود.
_پاشو برو بیرون فس فست رو مخمه...
با حرف پسر بزرگتر با عجله از جاش بلند شد و بعد از احترام سریعی به جیسونگ از اتاق زد بیرون.
با کوبیده شدن در به هم، جیسونگ محکم چشمهاش رو بست و یه دستش رو حایل پیشانیش کرد و یه دست دیگهاشو به کمر زد.
_بد ریدیم...بهت گفته بودم دیگه تو اتاق نه...
_حالا که چی؟! میخوای منو بخاطرش سرزنش کنی؟ خودتم چندان بی میل نبودی...
مینهو شبیه پسر بچهها غر زد و چشمهای جیسونگ بخاطر حرفش گشاد شد.
_جدا؟! واقعا ازم انتظار داشتی که وقتی اونجوری خفتم میکنی و میمالیم چه واکنشی نشون بدم؟!
با حرص گفت و بعد از نگاه دوبارهای به پایین تنش یه دور دیگه کارما رو به فحش کشید و با حرص سمت حمام رفت و در رو به هم کوبید.
مینهو هم حرصی صدایی از ته گلوش داد و عروسک سنجابی که روی تخت جیسونگ بود رو محکم سمت تخت فلیکس پرتاب کرد.
_پسر کوچولوی مزاحم...
با سریعترین سرعتی که میتونست داشته باشه از اتاق دور میشد که با به یاد آوردن چیزی سرجاش متوقف شد و یهو با همون سرعتی که داشت فرار میکرد به سمت اتاق برگشت.
در رو با صدای مهیبی باز کرد و بلافاصله بعدش به هم کوبوند که باعث شد دو پسر توی اتاق از شدت شوک و ترس تو جاشون بپرن.
جیسونگ با سرعت از حمام زد بیرون و مینهو هم از روی تخت بلند شد و با روبرو شدن با فلیکسی که نفس نفس میزد ابرویی بالا انداخت.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:6 ✨
Start from the beginning
