تهیونگ زانوهاش رو بالا آورد و با خجالت سرش رو روشون قرار داد. به آرومی گفت:
_ببخشید.جونگکوک لبخند گنده ای زد و موهاش رو نوازش کرد.
_قبل از اینکه بخوای خودتو واسه چنین چیزی ناراحت کنی ازم بپرس عزیزم.تهیونگ سرش رو بالا گرفت و با ناراحتی گفت:
_آخه..به من که ربطی نداره. تو...تو میتونی با هر کسی که دوست داری تو رابطه باشی.جونگکوک لبخند کوچکی زد و گفت:
_اگه معتقد بودی که به تو ربطی نداره انقدر گریه نمیکردی، گربه کوچولو. بعدش هم! تو به حرفای من دقت نمیکنی، نه؟ توی حرفام گفتم یه بیبی کیوت دیگه رو دوست دارم. پس قطعاً این موضوعات به تو ربط داره._خب..ربطش به من چیه؟
با درک چیزی که شنیده بود، دوباره لب هاش آویزان شدند.
_تو..کی رو دوست داری گوکی؟
دوباره زد زیر گریه.
_چرا نمیتونی منو دوست داشته باشی آخه؟ هوم؟جونگکوک سریع تهیونگ رو در آغوش کشید.
_خدای من. انقدر گریه نکن تهیونگ. کی گفته تو رو دوست ندارم؟ اتفاقاً اون بیبیِ کیوتِ خنگ تویی! چرا انقدر چشمای خوشگلتو قرمز میکنی الکی؟ آه کیتن خنگ!تهیونگ متعجب سرش رو بالا گرفت.
_من..منو دوست داری؟_البته!
_واقعاً؟
_میخوای ثابتش کنم؟
آب دهانش رو به آرومی قورت داد.
_اوهوم.جونگکوک لبخند آرامش بخشی زد و بدون ذره ای تردید، لبش رو روی لبهای تهیونگ گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد.
چشم های تهیونگ گرد شدند. بدنش قفل کرد و اجازه ی هر گونه حرکتی ازش گرفته شد. تنها کاری که از دستش برمیاومد این بود که تمام تمرکزش رو به حرکات لب های جونگکوک روی لب های خودش بده.جونگکوک بوسه ی آخر رو روی لب هاش گذاشت و فاصله ی کوتاهی گرفت.
_حالا باورت شد؟تهیونگ سکسکه ی دیگه ای کرد و به آرومی سر تکان داد.
جونگکوک با خنده اشک های تهیونگ رو پاک کرد و بوسه ای روی ردّشون گذاشت.
_دیگه چشمای نازت رو خیس نکن عزیزم. اول بریم پیش هانا، بعد میشینیم با هم حرف میزنیم. خب؟بدون اینکه حرفی بزنه، سرش رو تکان داد.
حرکت جونگکوک موجب خجالتش شده بود!جونگکوک گونه ی سرخ تهیونگ رو نوازش کرد.
_خجالت نکش بیبی. این کاری بود که خیلی وقت بود میخواستم بکنم. قراره از این به بعد بیشتر هم انجامش بدم! خجالت نکش.بعد ایستاد و دست تهیونگ رو گرفت تا به سالن برن.
همینطوری که روی تخت نشسته بود و دستش توی دستهای جونگکوک بود، گفت:
_منم باید بیام؟_نمیخوای بیای؟
_نمیدونم. حس میکنم دوست نداره من پیشتون باشم و حرفهاش رو بشنوم.
![](https://img.wattpad.com/cover/349473438-288-k789514.jpg)
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...
part10
Start from the beginning