•_چهل..

39 14 4
                                    

زیر چشمای خون آلودش، گود افتاده بود و موهاش ژولیده بود اون تمام دیشبُ بدون این که لحظه ای چشم رو هم بزاره بیدار مونده بود و بخاطر الکلِ دیشب الان سر درد داشت ولی،هنوز از بستن چشماش و خوابیدن خودداری میکرد اون ترسیده بود.

می ترسید چشماش ببنده و دوباره کابوس ببینه حلقه بازوهاش دور کمر کیونگسو محکمتر شد و اونُ به خودش نزدیکتر کرد.

مهم نبود چقدر اون به خودش نزدیکتر کنه چون جونگین احساس میکرد که اون ازش دوره.

کیونگسو توی بغلش ناله ای از روی خماری کرد اون به شدت سر درد داشت و مزه سوجو هنوز روی زبونش مونده بود.

"جونگین:سرت درد میکنه؟مسکن بیارم برات؟

کیونگسو که هنوز نیمه خواب بود چیزی نگفت و فقط سرش تکون داد.

جونگین دستاش از دور کمرش باز کرد و رفت تا مسکن و یک لیوان آب بیاره به محض اینکه وارد پذیرایی شد چانیول و بکهیون رو دید که هنوز اونجا بودن اونا تو بغل همدیگه رو مبل خوابشون برده بود جونگین از کنارشون گذشت و رفت تا برای کیونگسو مسکن پیدا کنه.
کیونگسو صاف نشست و به تاج تخت تکیه زد جونگین برگشت و آب و مسکن رو داد بهش.

"جونگین:هنوزم درد میکنه؟

"کیونگسو:یکم بهتر شد مرسی..(لیوان خالی رو روی میز کنار تخت گذاشت.)

فورا دستش جلو دهنش گرفت و قبل از اینکه بالا بیاره به سمت دستشویی دویید جونگین هم رفت پیشش و کمکش کرد.

"کیونگسو:من از خماری بعد مست کردن متنفرمم..(با پشت دست دهنش پاک کرد و سیفون کشید.)

________________________________

بعد از چیدن وسایل و آماده شدن صبحونه،زوج تنبل کاناپه از خواب بیدار شدن بکهیون بخاطر سردردش می نالید و چانیول با موهایی که شکل لونه موش شده بود به اطراف نگاه میکرد.

"بکهیون:اوه..بوی صبحونه است(از جاش بلند شد و به آشپزخونه رفت.)

کیونگسو رو دید که مشغول چیدن میزه و جونگین هم انگاری پکر بود؟شونه هاش بالا انداخت احتمال داد که شاید اون به خاطر خماری بدخلق شده.

"بکهیون:صبح به خیر کوچولوی بغلی منن..(دستاش باز کرد.)می‌تونم بغل صبحگاهیم بگیرم..؟

کیونگسو صورتش جمع شد و دماغش گرفت.

"کیونگسو:اهه..نه تا وقتی که دست و صورتتُ نشستی! تو بوی بدی میدیی!

"بکهیون:پوفف..! باشه یعنی بعدش بهم بوس و بغل میدی..؟

"جونگین:فکر نمی‌کنم کسی به بوسیدن علاقه داشته باشه!(با لحنی قاطع گفت و کیونگسو لبخند خجلی زد.)

"بکهیون:خیلی خب بابا..خرس پیرِ حسود..اصلا اون مال خودت(با پوزخند بهش چشمک زد.)

صدای قدم هایی پشت سرش طنین انداز شد و با دیدن دوست پسرش که هنوز نیمه خواب بود لبخند زد.

I .still. love. you(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now