•_پونزده...

140 36 18
                                    

" jongin pov "

به محض حس کردن فضای خالی بین دستام،از خواب بیدار شدم و ناله ی خفیفی از بین لبام آزاد شد،وقتی که چشمام باز کردم و رو به روم کسی نبود ولی از اون ملافه ی چروک و مچاله شده معلوم بود که کسی قبلا اونجا بوده...

یا اینکه،کیونگسو اونجا بوده...

چشامُ با دستای مشت شدم مالیدم و خُرخُر کردم.من این حس سرمای ناگهانی رو دوست نداشتم...حس خالی بودن اون بدن بین بازوهام...

ناگفته نمونه که...
بخاطر جیک جیک پرنده ها،سرم رو به منفجر شدن بود.ناله ای کردم و خودمُ روی تخت پرت کردم کاری که معمولا وقتی که خمار بودم انجامش میدادم.
ولی اگه کسی کنارم میبود،هرگز این کارُ انجام نمی‌دادم..!

خاطرات محوی از شب قبل،توی ذهنم شناور بود و سعی کردم که تک به تک اونا رو کنار هم بچینم.. یادم اومد که زیاد خورده بودم و کیونگسو،بدنِ مستمُ تا خونه کشونده بود. یکی دیگه از خاطره هایی که جلوی چشمم اومد،اون دو تا چهره ای بود که روی تخت بودن،هنوز کاملا نمیتونستم بفهمم که چه اتفاقی افتاده..شایدم،اونا منُ کیونگسو بودیم...؟
هیچی ایده ای راجبش نداشتم و این اذیتم میکرد.

پتویی که کمرم رو پوشونده بود.کنار زدم و بلند شدم،که بوی بیکن و پنکیک،مشامم رو پر کرد.
در حالی که نفسمُ بیرون دادم،عاحی از بین لبام خارج شد.

به آرومی،از کنار تخت به سمت پایین سر خوردم انگشتای پامو روی زمین سرد گزاشتم با اینکه هنوز،صد درصد هشیار نشده بودم...با کمک تکیه دستام دوطرف بدنم،از روی تخت بلند شدم و روی پاهام وایستادم و به سمت بوی شیرین پنکیکی که با سس افرا می‌چسبه..،و بِیکنی که توی ماهیتابه در حال جلز وِلز کردنه،جذب شدم....

گوشه لبم،با دیدن کیونگسویی که پیشبند به تن داشت مثل ی شاهین به ماهیتابه نگاه میکرد بالا رفت.

"جونگین:صبح بخیر کیونگیییی..."
(با لحنی بشاش داد زدم ولی وقتی جوابشُ نشنیدم مودم عوض شد)

کیونگسو بجای جواب دادن نگاهشُ ازم گرفت و لپاشُ از عصبانیت باد کرد و مشغول پشت و رو کردن بِیکنا شد.

"جونگین: کیونگسو....؟!

تمام جوابی که گرفتم فقط هوم بود...یک هومم....

"جونگین:کیونگسوو...!!

دوباره سعی کردم بازم هیچ جوابی نداد قبل از اینکه به سمتش برم نفس عمیقی کشیدم و اونُ به سمت خودم چرخوندم تا صورتشُ ببینم. لب پایینیشُ بیرون داده بود رد محوی از صورتی روی گونه هاش جا خوش کرده بود با این حال بجای نگاه ‌کردن به من،به کاشی های روی زمین خیره بود.

" جونگین: تو عصبانیی...؟
چرا عصبانیی...؟مگه من چکار کردم کیونگ..؟!
(ازش پرسیدم)

چشمای کیونگسو ریز شد و طوری که انگار داشت با نگاه کردن به زمین مرمری اون رو سوراخ میکرد.

I .still. love. you(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now