•_بیست...

104 26 30
                                    

قلب کیونگسو،در حالی که اون مشغول جوییدن ناخوناش بود.به شدت توی سینش میکوبید.

چشماش هنوز روی ساعت خشک شده بود.

از ده گذشته بود و جونگین هنوز بهش زنگ نزده بود.یک دقیقه ی دیگه هم گذشت و هنوز هیچ خبری از جونگین نبود.

نمیتونست جلوی افکاری که توی سرش داشتن شکل میگرفتن رو بگیره..اگه اتفاقی افتاده باشه چی..؟شایدم جونگین طبق معمول یجایی اون بیرون داره مست میکنه..اگه حالش بد بشه چی..؟نکنه به خودش آسیبی بزنه.

کیونگسو با استرس قدم میزد تا اینکه صدای باز شدن قفل در،به گوشش رسید و اون نمیتونست در حال حاضر،خوشحالترین آدم نباشه...

" کیونگسو:جونگیننن...!(اسمشُ با گریه فریاد زد.به سمت در دویید و محکم بغلش کرد.)چرا بهم زنگ نزدی..؟من خیلی نگرانت شدم..! خدا رو شکر که برگشتیی...

از بغلش بیرون اومد تا صورتشُ ببینه و اخمی به چهره اش نشست.موهای جونگین بهم ریخته بود.چشماش پف کرده و قرمز بود و رد اشک روی گونه هاش،خشک شده بود.

"کیونگسو:جون...جونگینن...؟!

جونگین لبخندی زد و دوباره بغلش کرد.ولی کیونگسو ازش جدا شد تا دوباره نگاش کنه.

"کیونگسو:چی شد...؟

جونگین لب پایینیشُ گاز گرفت.

"کیونگسو:جونگین..چی شده..؟اونا مجبورت کردن که زانو بزنی و دوباره با دخترشون قرار بزاری..؟

جونگین سرشُ تکون داد و به کفشاش نگاه کرد.

"کیونگسو:پس چی..؟ کفشاتو در بیار و بیا بریم تو..میشینیم و صحبت میکنیم...

کیونگسو جونگینُ به سمت مبل کشوند و اونا نشستن.

"جونگین:اون..اونا برای من و سوجونگ،بر..برنامه ی عروسی چیدن بدون این که به من بگن...حَ..حتی اگه امشبم ازش معذرت نمیخواستم..اونا میخواستن مج..مجبورم کنن تا باهاش ازدواج کنم..من..من از اون زن متنفرمم..م..من..دوسش ندارمم..! ولی ظاهرا..اهمیتی نداره..چون تا وقتی که اون برای شرکتمون پرسوده..خوشحالی من،هیچ معنی نداره..

"کیونگسو:جونگین...
(اون نمیدونست چی بگه ولی با نگهداشتن اشکاش سعی کرد برای جونگینی که حالا خیلی دردمند بود.قوی به نظر برسه.)بوسه ی آرومی روی لبای جونگین نشوند و گفت:

"کیونگسو:جونگین...بیا بریم بخوابیم..باشه..؟ تو باید استراحت کنی و من با بوسه هام،غرقت میکنم و مثل ی بچه لوست میکنم تا خوشحال بشی..

جونگین لبخند کوچیک و محوی بهش زد.با دیدن این جونگین ضعیف و نا امید،قلبش دوباره شکسته بود.اون هیچوقت دوست نداشت که اونجوری ببینتش.

دست جونگین رو گرفت و بلندش کرد و به آرومی به سمت اتاق خوابشون،رفتن...

کیونگسو با شنیدن صدایی فورا از خواب پرید.هیچ بازویی دورش حلقه نشده بود و هیچ سینه ی برهنه ای رو به روش قرار نداشت.سمتی که جونگین می‌خوابید هم،حالا خالی و سرد بود.

I .still. love. you(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now