•_یازده...

178 42 10
                                    


"Jongin pov"

به ثانیه نکشیده بود که عقلم به کار افتاد و کنار کشیدم.

لعنتییی....من چکار کردم...؟؟

"جونگین: م...متاسفم..."

از کیونگسویی که سرجاش خشکش زده بود و با چشمای از حدقه بیرون زدش نگام میکرد...معذرت خواهی کردم.

"جونگین: کیونگسو...؟"

دستم روی شونش گزاشتم و آروم تکونش دادم ولی اون فقط خودشو عقب کشید و من من کنان گفت:

"کیونگسو: م...من...باید...ب...برم...!!"

روشو ازم برگردوند و فورا به سمت در حرکت کرد و اون رو پشت سرش بست.

این دفعه جلوشو نگرفتم...من ی دیک هد لعنتیمم...چرا نتونستم جلوی این وسوسه یک کوفتی رو بگیرم و لبامو پیش خودم نگهدارم..؟
عاحححح...جونگینننن.....تو احمق ترین حرومزاده،تو کل تاریخ بشریتییی....
چرا فقط نمیری که بمیرییی...ناله ای کردم و صبحونه ی نصفه نیمه ی کیونگسو،که روی میز بود رو، برداشتم و توی سطل آشغال ریختم.
بشقاب بیکن و تخم مرغ خودم رو هم،داخل یخچال گزاشتم.چون دیگه اشتهایی برام نمونده بود.

عالی شد....
مطمئنم که دیگه،هیچ وقت دلش نمیخواد منو ببینه...گل کاشتی جونگینننن...واقعا گل کاشتییی...این خجالت آورترین کاری بود که تو این 25 سال زندگی،انجام دادم...عاحححح...کاش زمین دهن باز کنه و منو ببلعه...دلم میخواد خودمو زنده به گور کنممم...

ولی اگه اینکار بکنم...اونوقت کی به کیونگسو کمک میکنه؟هر چقدر هم که شرایط بینمون افتضاح باشه...باید کمکش کنم...نه من قرار نیست بیخیال کیونگسو بشم...

"Kyung pov"

"بکهیون:کیونگسو تو چت شده...؟"
(با نگرانی پرسید)

ساکت موندم و مشغول جمع کردن وسایلم شدم..تو این لحظه،من واقعا روی مود توضیح دادن اتفاقی که بین خودم و جونگین افتاده بود،نبودم...

دلم میخواست از دستش عصبانی باشم...یا حداقل بزنمش...ولی بجاش بهش اجازه دادم که اولین بوسمو بدزده...جالب اینجاس...که من،نه تنها از اون بوسه بدم نیومده بود..بلکه ازش لذت بردم...

"بکهیون:حالا قراره چکار کنیم..؟
کجا باید زندگی کنیم...؟
ما الان،واقعا بیخانمان میشیم...؟
مگه نه....؟نیستیم....؟؟"
(بکهیون نا امید ناله کرد)

"کیونگسو:ما از پس این هم بر میایم...
بهت قول میدم..."

لبخندی مطمئن و دلگرم کننده بهش تحویل دادم...ولی قلبم، هیچ مطمئن نبود..واقعا ما قرار بود چکار کنیم...، حتی به اندازه کافی پول برای تهیه غذا و لباس نداشتیم...پس چطور قرار بود یک خونه ی دیگه پیدا کنیم...؟زندگی کردن تو چادر...؟ نه....این قرار نیست جزء گزینه ها باشه
و من هرگز...قرار نیست از جونگین کمک بخوام حتی به اندازه ی سر سوزن...! این کاملا برخلاف غرورمه...در ضمن...فکر نمیکنم که شرایط بین من و اون الان خوب باشه....

I .still. love. you(kaisoo_translation)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang