•_بیست و هفت..

65 23 5
                                    

کیونگسو با شنیدن صدای تقه ی در،از جاش بلند شد.

کیونگسو:این نمیتونه جونگین باشه..!
اون خودش کلید داره..! چرا باید در بزنه..؟
شاید کلیداشُ خونه جا گزاشته...

کیونگسو درُ باز کرد با یک مشت مرد که بنظر سی ساله میومدن رو در رو شد.

"دو کیونگسو...؟(یکی از اونا گفت.)

"کیونگسو:بله..چطوری میتونم کمکتون کنم..؟

یکی از اونا با اخم نشان پلیسشُ بهش نشون داد.

"دو کیونگسو..شما به دلیل نفوذ و سرقت از اموال پسر آقای کیم،بازداشتید..

قبل از اینکه کیونگسو بفهمه چه اتفاقی داشت میوفتاد اونا به مچش،دستبند بستن و از خونه کشیدنش بیرون.

___________________

اتاق...
به حدی تاریک بود که کیونگسو نمیتونست هیچ جا رو ببینه.

اون احساس نا امنی میکرد..

انگار که یکنفر،توی سایه ها براش کمین کرده و هر حرکت اونُ زیر نظر گرفته در صورتی که اون اصلا نمیتونست حرکتی بکنه چون تو یک سلول نشسته بود و با دیدن سایه ی هم بندی هاش از ترس بدنش به لرزه افتاده بود.

سایه ها میرقصیدن و جابه جا میشدن..انگار داشتن سرنوشت کیونگسو ی بیچاره رو مسخره میکردن..

آره..اون هم بندی داشت..همشون آدم بزرگ بودن..هر کدومشون تقریبا ده سالی ازش بزرگتر بودن..اونا درست شبیه بچه های تازه متولد شده،خودشونُ پتو پیچ کرده بودن و جوری خوابیده بودن که انگار هیچ کار اشتباهی،انجام ندادن..

ولی کیونگسو..با وجود اینکه بیگناه بود
به طرز غیر قابل کنترلی..
بدنش به لرزه افتاده بود.

هم بندیاش،اونُ میترسوندن..اون باید میدونست که ممکن بود این اتفاق بیوفته..مردای بزرگ،همیشه دوس داشتن ازش سود ببرن..

<فلشبک>

دیوارهای راهرو،ترک برداشته بود و رنگشون رفته بود.کیونگسو به همراه نگهبانی که از پشت حرکاتشُ زیر نظر داشت،تا مبادا یک وقت فکر فرار به سرش نزنه..راه رو طی کرد.

نگهبان زندان وایستاد یک دسته کلید از جیبش بیرون آورد و بعد از اینکه کلیده مد نظرش پیدا کرد در سلول رو باز کرد.

"برو تو...!

نگهبان کیونگسو رو داخل سلول انداخت و بعد از قفل کردن در،کیونگسو رو همونجا رها کرد.

کیونگسو با حس کردن نگاه های خیره ی اون چهار نفر..حس بدی بهش دست داد.اونا جوری نگاش میکردن که انگار اون،یک تکه گوشت بود.

پاهاش میلرزید و احساس ترس میکرد..و تمام ماهیچه های بدن کوچیکش،منقبض شده بود.

ذهنش،بهش هشدار میداد که هم بندیاش،چیزی بجز دردسر نیستن..بعضیاشون روی گوش ها یا جاهای دیگه بدنشون،پیرسینگ داشتن و روی پوستاشون تتو..یکی از یکی درشت تر..بازوهاشون حداقل ۴ تای کیونگسو هم میشد..پس اگه با این چهار تا درگیر میشد قطعا گردنشُ بدون هیچ دنگ و فنگی میشکوندن...

I .still. love. you(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now