مینهو هم کف دستش رو به پیشونیش چسبوند و با تعجب نگاهش کرد.

_داری میسوزی اسکل...اسهال؟! چی خوردی؟! 

_ساندویچ...از مغازه جلو خوابگاه گرفتم...

_خنگی چیزی هستی؟! همه میدونن صاحب اون مغازه عمرا چیز جدید بیاره اونوقت تو رفتی ازش ساندویچ کوفتی خریدی؟! هوس مردن کردی؟! 

مینهو بهش توپید و باعث شد با لب‌های آویزون فقط سر خم کنه و خجالت زده با کمک جیسونگ دراز کش بشه.

_حتما مسموم شده...ببریمش دکتر...

_به چان زنگ بزن بیاد...قرارمون یادت رفته؟!

مینهو کلافه گفت و سمت آشپزخونه رفت تا برای پسرک آبجوش و عسل بیاره.

_اوکی...

_نه بابا نمی‌خواد...خوب میشم...من چون بد غذا میخورم همیشه اینجوری میشم...بیخیال...

فلیکس با حال نذاری گفت و نهایت توجهی که از دو پسر بزرگ‌تر گرفت این بود که بهش چشم غره برن.

تو این فاصله با برقرار شدن تماسِ جیسونگ با چان، فلیکس بخاطر صداهای شکمش یه دور از خجالت آب شد و رفت تو زمین و دوباره برگشت.

_هی چان خوبی؟ میتونی بیای اتاقمون؟

_اتاقتون؟! چرا؟

_فلیکس حالش خوب نیست...باید بره بیمارستان...

با مکث چان مینهو فوری گوشی رو از جیسونگ گرفت و ادامه داد.

_بیا این جسدو جمع کن...شبیه یه تیکه گوهِ زرد شده و ما هم یه قراره کوفتی داریم و نمی‌تونیم همین‌جا ولش کنیم چون میمیره...

مینهو بعد از نگاهی به سر تا پای فلیکس گفت و سه پسر شنونده این جمله فقط پوکر به ناکجاآباد خیره شدن.

_چی داری کصشر میگی پشت هم، فلیکس چیزیش شده؟!

_آره میگم...مسموم شده بیا جمش کن...

با قطع شدن تماس مینهو نگاهی به صفحه گوشی انداخت و با حرص به پسر کوچیک‌تر که به خودش می‌پیچد نگاهی کرد.

_ما میرسونیمتون...چان ماشین نداره...

گفت و سمت کمد رفت تا اون هم آماده بشه‌.

چند دقیقه‌ی کوتاه بعد، این در اتاقشون بود که بی هوا باز شده بود و چانی که بقیه به هیچ‌جاش نبودن سمت فلیکس روی تخت پا تند کرد.

کنارش زانو زد و بلافاصله به پیشونی خیس عرقش دست کشید.

_چی خوردی؟!

فلیکس که فاز مظلوما رو گرفته بود فقط بدون حرفی نگاهش کرد و چان بدون حرفی مچ دستش رو گرفت و مجبورش کرد بلند شه.

_پاشو بریم...

_هوی کجا؟! وایسا من ماشین دارم ببرمتون...

مینهو پشت سر چانی که داشت از اتاق خارج میشد داد زد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now