_قابل گفتن نیست فقط بدون که بخاطر گند من با خانوادهاش کات کرد...
با حرف مینهو، فلیکس فقط متفکر و با دهن نیمه باز بهش خیره موند و چندبار پلک زد ولی بعد چند ثانیه به حرف اومد.
_یعنی چی که با خانوادهش کات کرد؟
_ببین همین مکالمه الانمون رو حتی به جیسونگ هم حق نداری بگی چون کلهات رو میکنم...فقط بدون که چنین چیزی این وسط هست که باید تا همین حد میدونستی...خب؟
_باشه...من...
خواست ادامه بده که با ورود جیسونگ به سوییت هردو ساکت شدن و به پسر بزرگتر که اومده بود داخل و داشت خریدهایی که کرده بود رو روی کانتر میذاشت خیره شدن.
جیسونگ با لبخند هیستریکی بهشون سلام داد و وقتی دید اون دو تا همچنان با چشمهای مشخصاً خرابکاری دارن نگاهش میکنن دست به کمر شد و عاقل اندر سفیه منتظر موند.
_خب؟! دوباره چه گندی زدین؟
_گند؟! چه گندی؟! فلیکس میخواد بره حموم فقط همین...
مینهو گفت و زد پس گردن پسر کوچکتر و با اشارهی سر بهش فهموند که وقت رفتنه.
فلیکس هم ناراضی بعد نگاه وحشیای به ارشد گستاخش سمت اتاق رفت تا واقعا برای حمامِ تفکر آماده شه چون واقعا نیاز داشت دنبال راه حل برای گندی که زده بود بگرده.
با ورود فلیکس به اتاق و بسته شدن در پشت سرش، مینهو که هنوز هم نگاهش به در بسته بود سمت جیسونگ پا تند کرد و خودش رو بهش رسوند و با سریعترین حالتی که ازش برمیومد بوسهای به لبِ دوست پسر عزیزتر از جونش زد و گونهاش رو نوازش کرد.
_امروز چطور پیش رفت؟
_تا الان که همه چیز خوبه...باید صبر کنیم ببینیم با پروژهامون موافقت میشه یا نه...اگه بشه که...
با چشمهای ذوق زدهای به مینهو خیره شد و آه کلافهای کشید.
_نگران نباش...ما خیلی براش تلاش کردیم...اگه استاد معرفیمون کنه دیگه کار تمومه...
_اهم...
جیسونگ گفت و مشغول ور رفتن با خریدها شد و مینهو هم کمکش کرد.
_خسته شدی نه؟
_تو که بیشتر خستهای...مجبوری بری تو اون شرکت کوفتی کار کنی...
_اینم یه بخشی از مسیرـه...غصهاشو نخور...
_با فلیکس حرف زدی؟
_اره...لیکس نمیدونه چان گیـه...خنگه میگه استریته...
_دیگه چیا گفتین؟
_هیچی... راجعبه پارسال حرف زدم و مثل اینکه چان هم چیزی بهش نگفته...فکر نمیکنم بخوادم چیزی بگه...لی خیلی پرتـه...
با خنده گفت و جیسونگ رو هم به خنده انداخت.
_دقیقا...خیلی کیوتـه...
جیسونگ بیحواس همون طور که مشغول بود گفت و با چسبیدن بدن دوست پسرش از پشت بهش اون هم از خدا خواسته بهش تکیه کرد و گذاشت از آغوش هم لذت ببرن.
_تو هم خیلی سکسیای...
فقط تک خندی از زمزمهی دوست پسرش زد و با صدای باز شدن در فوری از هم فاصله گرفتن و دوباره خیلی عادی مشغول کارشون شدن.
فلیکس هم بعد از نگاه مشکوکی بهشون سمت حمام رفت و سعی کرد افکاری که به سرش حجوم میاوردن رو کنترل کنه.
الان وقت روبرو شدن با چیز جدید نبود.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
متوجه هستین که اصلا نظر نمیدین؟
این خیلی ناراحت کنندهست که با اون حجم درخواست طنز هیچکی نظر نمیده...
اگه فقط بدونین که با چه شرایط سختی درحال نوشتنم هیچ وقت انقدر نسبت بهم بدجنس نبودین...
بای فور بعدا
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:4 ✨
Start from the beginning
