Prologue

315 28 16
                                    


تقریبا همه چیز از اون زمان عوض شده...طوری که بعضی وقتا فکر می کنم واقعا اون اتفاقات برای من افتادن؟یا صرفا یه رویای طولانی بود که من یه شبه دیدم و اندازه چندین سال برام گذشت...

حقیقتا پیدا کردن جواب گاهی دشوار میشه، و این مکان تنها جاییه که به یادم میاره همه چیز ساخته ذهن من نبود...این جا و این جای زخم روی قلبم که می دونم هیچ وقت فصد خوب شدن نخواهد داشت.
این جا آخرین جایی بود که چشمای سبزش درخشیدن...قبل از اینکه برای همیشه بسته بشن.برخلاف بدن ضعیف و لاغرش،چشماش هنوز نور زندگی داشتن...و چقدر تماشاشون توی نور آفتاب در حال غروب زیبا بود.
مثل همین حالا،زیر همین نور کمرنگی که باعث میشه اون چشما ازیادم نرن...

************************
های گایز، ایتس دن
راستش خیلی وقت بود که تو ذهنم بود با همچین موضوعی یه فنفیک لری بنویسم، و الان یکم وقتشو دارم...
نمی دونم اصلا این فنفیک دیده میشه یا نه، ولی خب تصمیم گرفتم شانسمو امتحان کنم و شروعش کنم. چرا که نه
امیدوارم (اگه کسی بخونه ات آل)لذت ببرین😂💓
این اولین داستانیه که می نویسم پس امیدوارم ایرادامو ببخشید و توی روند داستان با نظراتون به بهتر شدنش کمک کنید💕
و اینکه قبل خوندن ادامه لطفا برای تصور بهتر بخش معرفی شخصیتو یه نگاهی بندازین👀
لاو،دن
پ.ن: اسم و موضوع فنفیک از آهنگ Daylight اثر David kushner الهام گرفته شده

Daylight [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now