" تیرِ خَلاص .."

2.5K 263 54
                                    

جونگ‌کوک برای مهمونی شب آماده شده بود.
به ساده ترین شکل ممکن خودشو آماده کرده بود، طوری که وقتی جیمین دیدتش مات موند.
دستشو همراه خودش کشوند و به بالکن برد، با بسته شدن در بالکن صدای ضعیفی از موسیقی و خنده ی مهمونا به گوش می‌رسید.

جیمین با تعجب پرسید:
_ این چه سرو شکلیه جونگ‌کوک؟

جونگ‌کوک نگاهشو به ماه دوخت و با صدای آرومی گفت:
_ چشه مگه هیونگ؟

_ من فکر میکردم ، تو بیشتر به خودت برسی ..

_ برای چی هیونگ؟ برای کی ؟

به تهیونگی که همراه بقیه داشت میخندید نگاه کرد:
_ برای مردی که مال نیست؟ برای مردی که عشقش رو به روش نشسته ؟!

_ چ.‌..چی؟!

_ حالا شاید عشقش نباشه ، ولی قطعا انتخابش هست :)

_ تو.. چی داری میگی جونگ‌کوک؟!

_ من دیدم هیونگ! برق نگاه اون دخترو دیدم ، اون تهیونگ منو میخواد !
اون جلوی چشمای من ازش قول گرفت شبارو.. باهم بگذرونن!

_ خدای من ..!
حالا به حرفم رسیدی؟ همین فردا استعفا میدی جونگ‌کوک.

_ خیلی زود بود ولی .. من اصلا نتونستم برای خودم چیزی بردارم ..
نتونستم با ته‌مین عزیزم و تهیونگیم خاطره های شیرین بسازم ..

_ این حرفات حس خوبی بهم نميدن.

_ چون میخوام کنارشون بمونم.

_ که با دیدن اون دختر زجر بکشی؟

_ نه هیونگ، میخوام‌ با دیدن تهیونگ عشق کنم !

جیمین سرشو پایین انداخت، این بچه کی اینهمه بزرگ شده بود؟!

تقه ای به در تراس خورد و نگاه هر دو پسر روی ته‌مینی نشست که با ذوق جونگ‌کوک رو نگاه میکرد.
جونگ‌کوک درو باز کرد و گفت:

_ چی شده ته‌مینا؟
* کوکو زودی بیا تو قراره منو تو ددی کلی برقصیم.

و بی معطلی دست جونگ‌کوک رو دنبال خودش کشوند.
جیمین هم پشت سرشون رفت و درو بست.

جیمین کنار یونگی جا گرفت و جونگ‌کوک همراه ته‌مین وسط سالن وایساده بود.
ته‌مین بی معطلی اهنگ دلخواهشو پخش کرد و به سمت پدرش رفت:
* ددی بیا منو تو کوکو باهم برقصیم.

تهیونگ لبخند زد و خواست بلند بشه که سانا بازوشو گرفت و رو به ته‌مین گفت:
_ عزیزم ولی منو تهیونگ قرار بود باهم برقصیم!

ته‌مین عینکشو روی صورتش فیکس کرد و با تخسی دست اون زنو از پدرش جدا کرد:
* ددیِ ته‌مین فقط میتونه با کوکو برقصه چون ته‌مین خیلی کوکو رو دوست داره.

جونگ‌کوک توی دلش قربون صدقه ته‌مین کوچولوش میرفت.
یونگی با خنده گفت:
+ عین باباشه تخس و یه دنده و لجباز .

تهیونگ از جا بلند شد و نخواست که جونگ‌کوک و بیشتر منتظر بذاره.
همراه ته‌مین به سمت جونگ‌کوک رفت و دستشو سمتش دراز کرد:
+ افتخار میدین اقای جوان؟

جونگ‌کوک با قلبی که روی هزار میزد و گونه هایی که از خجالت و عشق قرمز شده بود دستشو توی دست تهیونگ گذاشت:
_ البته.. موسیو

تهیونگ بغلش کرد و رقصو شروع کردن، اروم زیرگوشش گفت:
+ ساده بودن خیلی بهت میاد.
_ و... واقعا؟
+ اره، قشنگ ثابت میکنه از آسمونا اومدی.

با ناز خندید:
_ اینطوری نگو هیونگ ، خجالت میکشم !

+ اومو مگه خرگوشا خجالتم میکشن؟

_ عایش، اگر من خرگوشم توهم ... عممممم

+ من چی؟ هوم؟

_ تو هم یه دورگه خرس و ببری ..

+ خرس؟

_ اره البته اکثر اوقات یه ببری که میخوای منو شکار کنی
ولی بعضی وقتام یه تدی بر کیوتی ! اومو کیوت!

+ تو الان به من گفتی... کیوت؟

_ اره!

تهیونگ خواست چیزی بگه که اهنگ به پایان رسید و مجبور شدن از همه جدا بشن، برق نگاه جونگ‌کوک نشون میداد که از این رقص خیلی لذت برده.

بعد از گوش دادن به چندتا آهنگ و ته‌مینی که با جونگ‌کوک و پدرش یه بار دیگه رقصید، برای خوردن شام به سمت سالن غذا خوری رفتن.

سانا سعی می‌کرد خودشو به تهیونگ بچسبونه و تهیونگ با راه اومدنش با سانا، نمیدونست چه آتیشی توی دل جونگ‌کوک روشن میکنه.
جونگ‌کوک از نزدیک شدن اونا دوتا بهم اشتهاش کور شده بود ولی با دیدن ته‌مین یادش افتاد که اگر تهیونگو نداشت، ورژن کوچیکترشو داشت و همین خوشحالش میکرد.
بعد از شام بساط مشروب و اهنگ و رقص دوباره برپا شد و جونگ‌کوک صلاح دید ته‌مینو به اتاقش ببره تا بخوابه.
توی همین فاصله،مهمونا کم‌کم رفتن و عمارت کیم خالی از مهمونا شد.
اهنگ لایتی در حال پخش بود و
سانا از قصد به تهیونگ مشروب زیادی میداد تا بتونه مستش کنه.

جونگ‌کوک بعد از اطمینان از خوابیدن ته‌مین خواست به سالن برگرده که صدای خنده های مستانه سانا رو شنید:
_ عاححح تهیو..یونگی نمیدونی... چقد دلم برات تنگ شده بود.

جوابی از تهیونگ نشنید ولی دیر که هر دو به سمت اتاق سانا رفتن.
بغض کرد،دستشو محکم روی دهنش کوبید که صدای گریه اش بلند نشه سریع از اتاق بیرون زد و با نگاهی به اتاق سانا حس کرد قلبش داره میسوزه.
خودشو روی تخت خودش انداخت و اجازه داد بغضش بترکه ..

تیر خلاص برای جونگ‌کوک همین بود دیگه نه ؟!
شایدم باید به حرف جیمین هیونگش گوش میداد..

با فکر به اتفاقاتی که بین سانا و تهیونگ میوفتاد قلبش بیشتر آتیش گرفت و اشکاش با سرعت بیشتری صورتشو خیس کردن.

چه سرنوشت تلخ و غم انگیزی :)

...
های توت فرنگیام!.
بابت این مدت ببخشید، واتپدم به مشکل
خورده بود و مجبور شدم پاکش کنم تا
بتونم پارت آپ کنم.
حمایت کنید باعییییی

" 𝐌𝐢 𝐂𝐨𝐫𝐚𝐳ó𝐧  "Όπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα