" اولین اعتراف .."

2.6K 218 21
                                    

های !
پارت جدید آوردم!
حمایت یادتون نره
بای !

..
..
..

صبح روز بعد، برای جونگ‌کوک وحشتناک بود.
سردرد افتضاحی داشت و دردش داشت کلافه‌اش میکرد اما همه ی اینا چیزی نبود وقتی دید که چند تا تماس بی پاسخ از ناپدریش داره.
با نگاهی خشمگین زمزمه کرد:
_ عالیه! توی این روز گند فقط همینو کم داشتم!
به ساعت مقابلش نگاه کرد ، نزدیک 7 صبح بود.
شبایی که گریه میکرد معمولا نمیتونست بخوابه و زود بیدار میشد .
تصمیم گرفت اول بره دوش بگیره .
یه دوش ده دقیقه ای با آب یخ حالشو کمی بهتر کرد.
لباسهاشو پوشید و وارد سالن شد .
وقتی خدمتکارارو ندید تصمیم گرفت خودش صبحانه اشونو آماده کنه .
مشغول اشپزی شد و این فکر و ذهنش بود که داشتن خیال پردازی میکردن .
با خودش فکر میکرد و رویا می‌میبافت که چقد روز قشنگتری میشد وقتی در حال اشپزی بود و تهیونگ میومد از پشت بغلش میکرد.
رویاهای قشنگ و سادش با رئیسش خیلی دوام نداشتن چون بخش منطقی و بیشتر ضدحال جونگ‌کوک با سوزنش حباب رویاهاشو ترکوند.
" به خودت بیا جونگ‌کوک، اون مرد گی نیست! عاشقت نمیشه این تویی که خودتو باختی.."
نم اشک توی چشماش با لبخندش در تضاد بود.
به لطف این تلنگر ، سردردش افتضاح تر شده بود.
میز صبحونه رو چید و رفت تا تهیونگ و ته‌مین رو بیدار کنه .
پشت در اتاق تهیونگ که رسید، قلبش محکم میتپید ؛
انگار داشت قفسه سینه اشو پاره میکرد تا بیاد بیرون .
" هیش! آروم باش قلب من، میدونم که برای دیدنش بی‌تابی میکنی ولی اون متعلق به ما نیست ، هیچ وقتم نمیشه پس خواهش میکنم اروم بگیر "

درد توی قفسه سینش نشون میداد قلبش متوجه شده که چه خواسته غیر معقولی داره.
دستشو اروم روی دستگیره در گذاشت و درو باز کرد.
با دیدن تهیونگی که با تن نیمه لختش بین ملافه‌های سفید خوابیده بود مکث کرد.
دلش می‌خواست از این زیبایی لذت ببره ولی نه.
هرچی بیشتر نگاه میکرد بیشتر گرفتار میشد.
اروم به سمت تخت رفت .
پایین تخت زانو زد و به صورت مردی که چند روزی بود قلبشو به لرزه در آورده بود چشم دوخت.
تارهای ابریشمی سیاهش روی پیشونی بلندش ریخته بودن .
چه تصویر جذابی بود !
جونگ‌کوک فهمید بیش از حد بهش خیره شده باز هم نگاهشو به زمین دوخت و به ناله های قلب دردمندش گوش نداد.
_ هیو..هیونگ؟ ت..تهیونگی..هیونگ؟

پلکهای مرد بزرگتر لرزید و اقیانوس سیاه چشماش باز شدن:
+ اوه.صبح بخیر جونگ‌کوک! چیزی شده؟

فاک!
این تنها چیزی بود که جونگ‌کوک میتونست بعد از شنیدن اون صدای بم و فاکی بگه !

+ جونگ‌کوک..حالت خوبه؟
_ خ.‌خوبم هیونگ..من..من صبح زود بیدار شدم، صبحونه آماده کردم. گفتم ..بیدارتون کنم .

" 𝐌𝐢 𝐂𝐨𝐫𝐚𝐳ó𝐧  "Where stories live. Discover now