جونگکوک با دقت به فضای اتاق تهمین نگاه کرد.
یه اتاق با تم کِرِمی .
ظاهرا پدر و پسر این طیف رنگی رو خیلی دوست داشتن .
سوکجین بهش اشاره کرد بره نزدیکتر.
_ جونگکوک میخوای خودت باهاش اشنا بشی؟
_ اره چرا که نه .
_ پس من تنهاتون میذارم .
کوک لبخند زد و سوکجین درو پشت سرش بست .
جونگکوک کنار پسر بچه ای که پشت میز کوچیکش نشسته بود، نشست .
_ هی ..سلام؟
تهمین عینکشو روی صورتش فیکس کرد و با صدای بیحالی گفت:
* سلام
_ خوبی؟
* منون.
جونگکوک به کلمه "منون " لبخند ریزی زد.
_ عام..میشه بدونم کیم تهمین کجاست؟
تهمین به سمتش برگشت:
* با من چیکار دارین اقا؟
_ من خب تازه اومدم اینجا. بهم گفتن یه پسر کوچولوی خوشتیپ و مهربون هست که باهمه دوست میشه .
گفتم شاید دوست منم بشه .
تهمین لبخند باکسیشو به روی جونگکوک زد:
* من باهات دوست میشم آقا پسر.
_ واقعا؟
* اوهوم .اسمت چیه؟
_ اسم جونگکوکه
* منم تهمینم. خوشبختم کوکو!
کوک با شنیدن کلمه کوکو یاد ههسان افتاد.
ناخواسته تهمینو بغل کرد .
زمزمه ارومشو تهمین نشنید:
_ دلم برات تنگ میشه ههسان!
با صدای بم و مردونهای از تهمین فاصله گرفت .
* ددی؟
+ میبینم خیلی خوب باهم آشنا شدین!
_ همینطوره.
* ما باهم دوست شدیم ددی .
+ افرین پسر خوش قلب من ؛ آقای جئون قرارداد امادس.
میتونین بیاین برای امضاش.
_ حتما آقای کیم .تهیونگ جلوتر رفت و کوک بعد از دادن یه شکلات به تهمین دنبالش رفت.
وارد اتاق شد و دوباره روی همون صندلی نشست.
تهیونگ متن قراردادو جلوش گذاشت.
+ اول بخونید اگر موافق بودید امضا کنید .
جونگکوک شرایطو خوند.
اون در ماه میتونست پنج روز مرخصی بگیره.
حقوقشم خوب بود. جای خوابم که داشت .
همه چی براش اوکی بود پس امضا کرد .
تهیونگم امضاش کرد و دستشو سمت کوک دراز کرد.
+ امیدوارم کنارهم اوقات خوشی رو داشته باشیم.
_ منم همینطور آقای کیم . فقط من میتونم الان برم وسایلمو بیارم؟
+ البته اجازه بدین بگم راننده ببرتتون.
_ نه لازم نیست.
تهیونگ درحالی که به سوکجین زنگ میزد گفت:
+ قانون اول قرار دادو یادت رفت جونگکوک شی؟
روی حرفم حرف نزن .کوک لبخند کمرنگی زد. اسمش همیشه انقد قشنگ اَدا میشد یا صدای خاص تهیونگ خاصش کرده بود ؟
+ سوکجین لطفا به هیون بگو اماده باشه با جونگکوکشی بره خونشون تا اون لوازمش جمع و بیاد اینجا .
جواب سوکجینو نشنید . وقتی تهیونگ تلفنو قطع کرد گفت:
_ میتونم برم پیش تهمین؟
+ البته .
جونگکوک از تهیونگ خداحافظی کرد و به سمت اتاق تهمین رفت.
با تهمینم برای چندساعت آینده خداحافظی کردو سوار ماشین شد و آدرس خونشونو داد.
میدونست این موقع روز کسی خونه نیست ، پس وارد خونه شد و لوازم مورد نیازشو ریخت توی کوله پشتیش.
لباساش ، ادکلناش ، لپتاپ قدیمیش، هدفونش، نقاشی ههسان و قاب عکس سه نفرشون .
کل زندگیش خلاصه شد توی یه چمدون کوچیک و یه کوله پشتی.
جلوی اشکاشو گرفت.
دلش براشون تنگ میشد ولی خب خیلی وقت بود که از زندگی اونا حذف شده بود. پاکت نامهای که شب قبل نوشته بود و روی تخت گذاشت.
دستی به دیوارای اتاقش کشید و برای اینکه کسی نیاد سریعا از خونه خارج شد.
هیون کمکش کرد وسایلشو توی ماشین بذاره.
سوار که شدن ماشین حرکت کرد.
کوک بالاخره بغضش شکست .اشکاش بیصدا ریختن.
دلش تنگ میشد.اروم با دستش روی قلبش زد .
این یه جور تسکین بود براش.
تا رسیدن به عمارت کیم گریه اش بند اومد اما از زدن روی قلبش دست برنداشت.
به کمک خدمه وسایلشو تا اتاقش برد.
وسط اتاق سفید رنگ وایساده بود و گیج نگاهش بین وسایلش میچرخید که صدای تقه های ریزی رو شنید:
_ بله؟
* کوکو ؟ میتونم بیام تو؟
_ البته تهمین.
تهمینوارد اتاق شد و گفت:
* میخوام کمکت کنم اتاقتو بچینی کمک لازم داری؟
_ ممنون که اومدی تهمین.من واقعا به کمک یه پسر خوش سلیقه مثل تو نیاز داشتم .
تهمین از تعریفای کوک خوشحال شد و لبخند زد.
تا نزدیکای تایم ناهار ، باهم دیگه مشغول چیدن اتاق کوک بودن .
کلی بهشون خوش گذشته بود که سوکجین وارد اتاق شد:_ بچه ها وقت ناهاره. راستی کوک لیست غذاهاتو بنویس و به سونا بده تا اشپزخونه بدونه چیا باید درست کنه .
_ ممنون .
تهمین دستشو گرفت:
* بریم غذا بخوریم !
_ بدو بریم .
هر سه نفر پایین رفتن و با دیدن تهیونگ که پشت میز بود و منتظرشون بود با احترام روی صندلیشون نشستن .
تهمین با کنجکاوی کوکو نگاه میکرد تا ببینه چی قراره بخوره و اونم از همون درخواست کنه.
وسطای غذا خوردن بودن که
تهیونگ با لبخند رو به سوکجین گفت:
+ میبینی هیونگ؟ یه نفر اینجاست که خیلی به دوست جدیدش علاقه پیدا کرده طوریکه حتی ددیشو یادش رفته .
همگی لبخند زدن و تهمین گفت:
* نونونو ددی..حسودی کار خوبی نیست.تهیونگ خم شد و محکم لپ پسرکشو بوسید.
+ همیشه خوب بمون شیرین من باشه؟
* چشم ددی .
+ تهمین، منو سوکجین باید بریم ؛جلسه داریم، قول میدی که جونگکوک رو اذیت نکنی؟
* من پسر خوبیم دد .
+ افرین.
تهیونگ گفتو همراه سوکجین از سر میز بلند شدن .
کوک به احترامشون بلند شد که تهیونگ گفت:
+ راحت باش جونگکوک. خوش بگذره بهتون.
و بعد از خداحافظی رفتن .* جونگکوکی؟
_ بله فسقلی؟
* میشه بعد ناهار بریم تو استخر؟
_ میشه ولی به شرطی که غذاتو کامل بخوری .
تهمین ذوق زده قبول کرد و مشغول خودن شد.
نگاه کوک به ساعت افتاد .
تا الان دیگه همگی خونه بودن یعنی متوجه نبودنش شده بودن؟ نامه اشو خونده بودن؟
نگاهی به گوشیش کرد و پوزخند زد:
" معلومه خیلی براشون مهم بودم.انقد که بهم یه زنگم نزدن :("
پوفی کشید و سعی کرد روی غذاش تمرکز کنه.
اون الان یه زندگی جدید داشت .
نباید به گذشته فکر میکرد.
YOU ARE READING
" 𝐌𝐢 𝐂𝐨𝐫𝐚𝐳ó𝐧 "
Romanceوقتی کیم تهیونگ دنبال یه پرستار برای پسرش میگرده و سرنوشت تصمیم میگیره جونگکوکی بدشانسو سرراهش بذاره ..! کاپل اصلی : ویکوک کاپل فرعی : نامجین ، یونمین ژانر: کمدی ، عاشقانه ، غمگین ، امپرگ ! in #bts in #vkook in #taekook in #bangtan in #namjin in...