چان هم بخاطر نگاه خیرهاش بهش نگاه بدی کرد و بدون توجه به مرد بزرگتر و پسر کوچیکتر سمت موتور ماشین رفت و سرش رو کرد توش.
مرد بزرگتر با مسخرگی سمت فلیکس برگشت و با چشم و ابرو ادای چان رو درآورد و باعث خندهی پسر کوچیکتر شد که با نگاه بد چان دوباره به زور خودش رو ساکت کرد.
*چوی شیوون...
مرد بزرگتر سمتش اومد و دستش رو به سمتش دراز کرد و گفت، فلیکس هم فوری از سکو پایین پرید و بعد از نگاه ذوق زدهای به قد و بالای مرد بزرگتر دستش رو گرفت.
+منم لی فلیکس هستم...ازآشناییتون خوشبختم...
*تا حالا کسی بهت گفته خیلی کیوتی؟!
شیوون بعد از زدن ضربهای با انگشت اشاره به نوک دماغش اینو گفت و لبخند پهن جذابی زد و فلیکس ذوق زده خجالت کشید.
+آره خیلیا گفتن فقط از نظر این شاگردتون نچسب و اوسکل و رو مخم...
از قصد گفت و دوباره هر دو ریز ریز زدن زیر خنده.
*دوست داری بیا یه نگا بنداز...
شیوون که داشت میرفت سراغ کارش گفت و فلیکس هم که از خدا خواسته بود بعد از زبون درازی به چانی که پوکر نگاهش میکرد دنبال مرد بزرگتر رفت.
برخلاف چیزی که چان فکر میکرد، شیوون و فلیکس خیلی خوب با هم کنار اومده بودن و مدام با هم میگفتن و میخندیدن و هی از بدیهای خودِ بدبختش میگفتن.
واقعا چی از جونش میخواستن؟!
آخرای تایم کاری بالاخره فلیکس خسته شد و اومد سراغش.
کنارش ایستاد و با فضولی به کار کردنش نگاه میکرد.
نیشخندی زد که خب نذاشت پسر کوچیکتر ببینتش.
یه جورایی خوشحال بود که بالاخره بهش توجه نشون داده و برگشته پیشش.
یهو دستش رو دراز کرد و خواست به چیزی دست بزنه که چان سریع رو دستش زد و مانعش شد.
_فضولی ممنوع...
+خواستم فقط بهش دست بزنم...
_مگه اسباب بازیه که میخوای دست کنی توش...برو اونور...
تخس لبهاش رو جمع کرد و با هُلی که چان بهش داد کنارتر رفت اما بیخیالش نشد.
شیوون رفته بود تو اتاقک تا چیزی بخوره و از اونجایی که بنگ چان زیادی عقدهای بود دعوتش رو قبول نکرد و نذاشت پسر کوچیکتر هم باهاش بره و با این بهونه که قراره بعد از اینجا برای شام برن جایی هر دو مرد دیگه رو دست به سر کرد و حالا فلیکس بُغ کرده به ماشین تکیه داده بود و با شکم گرسنه منتظر بود تا کار پسر بزرگتر زودتر تموم شه و برن تا به قولش عمل کنه و غذا بخورن.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:2 ✨
Start from the beginning
