+فاک یو بچ...

_میشنوم چی میگی...

بیشتر به شیشه چسبید و سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه تا تو اتوبوس لااقل شروع به کتک کاری نکنن، این وضعیت واقعا درست نبود...

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

بعد از پیاده شدن از اتوبوس تا رسیدن به محلِ کارِ چان، دوباره بدون حرف زدن فقط راه رفتن و با رسیدن به تعمیرگاهِ کوچیکی که این موقع غروب هم باز بود فلیکس یه تای ابروش رو بالا داد و بعد از نگاه به تعمیرگاه متوقف شد و به پشت چانی که به راهش ادامه میداد نگاه کرد.

_میخوای بری اطراف بچرخی برو...من تا شب اینجام...حوصله‌اتم سر رفت بهتره برگردی خوابگاه...

همون طور که جلو می‌رفت گفت و فلیکس بعد از مکثی دوباره دنبالش کرد و همون ورودی تعمیرگاه متوقف شد و به مرد میان سالی که بعد از سلام به چان بهش خیره شد سلام کوتاه همراه با لبخندی داد و بلافاصله جواب پسر بزرگ‌تر رو داد.

+نه حوصله‌ام سر نمیره...اینجا میشینم...

بعد از ورود چان به اتاقکی مسلما برای تعویض لباس روی لبه‌ی دیوار که یه سکوی کوچولو داشت نشست و شبیه بچه‌های با ادب دوباره به مرد نگاهی همراه با لبخند انداخت و نگاهش رو به رو به رو داد.

*دوست چانمونی؟!

_بله...

کوتاه و با ملاحظه جوابِ مرد رو داد.

+شما هم رئیسشونین؟!

*آره...نمیدونستم چان دوستم داره...معمولا انقد تخسه که همه رو از خودش میرونه...

+هنوز کامل دوست نشدیم...فعلا داریم مراحل آشنایی رو میگذرونیم...

با حرفش مرد بزرگ‌تر زد زیر خنده و فلیکس با لب‌های فشرده و لبخند معذبی دست‌هاش رو بین پاهاش چپوند و به عقب و جلو تکون تکون خورد.

*امیدوارم مراحل آشناییتون خوب بگذره...بنظر تو میتونی یکم آدمش کنی...

با خروج چان از اتاقک همون طور که گوشه‌ی لب پایینش رو می‌گزید بهش نگاه از پایین به بالایی کرد و تو دلش قربون صدقه‌ی جذابیت‌هاش رفت.

چطور میتونست چنین دوست جذابی گیرش بیاد؟!

یهو چیشد که تو چشمش انقدر جذاب به نظر رسید؟!

درسته که فقط سگ اخلاق و عقده‌ای به نظر می‌رسید ولی خب قیافه و هیکل خوبش به همه چیز می‌ارزید.

چرا کلا جذابیت انگار تو لباس کار همیشه بیشتر می‌شد؟!

خاک تو سر بی جنبه‌اش!

کراش زد؟!

برای پاک کردن سرش از افکار ناپاک سرش رو محکم به دو طرف تکون داد و تو سر به خودش کلی فحش داد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now