✨ part:2 ✨

Mulai dari awal
                                        

_فضولی بسه دیگه...

کلافه ساکش رو برداشت و انداخت روی تخت و بعد از چک کردن داخلش فوری پلیور خلبانیش رو تن کرد و با انداختن بند کوله رو شونه‌اش راه افتاد سمت پسر کوچیک‌تر که با چشم‌های درشت و کنجکاو نگاهش می‌کرد و تو راه از زیر بازوش گرفت و دنبال خودش کشید.

+میشه منم بیام؟!

_نه...

+توروخدا...

_نه...

+بخدا قول میدم هیچی نگم...رفتیم سر کارتم نمیام داخل فقط اون اطراف میچرخم...باشهههه...

گفت و دم در که چان بخاطر پوشیدن کفش‌هاش بازوش رو ول کرده بود سرش رو خم کرد و با کیوت ترین و معصوم‌ترین حالت ممکن گفت و با صاف شدن کمر چان اون هم صاف شد و با سر کج شده همچنان خیره بهش موند.

+بیام؟!

آروم لب زد و چشم‌های مظلومش رو فرو کرد تو چشم چان و پسر بزرگ‌تر فقط کلافه دوباره نگاهش رو ازش برداشت و دوباره بازوش رو چسبید و دنبال خودش کشید.

جلوی درآسانسور، باز پسرک رو تقریبا جلوتر از خودش تو اتاقک هُل داد و خودش هم کلافه وارد شد و تقریبا کوبید به دکمه که باعث شد پسر کوچیک‌تر تو‌ جاش از شوک بپره.

زیر لب شروع کرد به اعتراض کردن به حالت‌های چان و با باز شدن در و خارج شدنش همون طور تکیه داده به دیواره خیره‌ی دور شدنش موند که با توقف چان تکیه‌اش رو از دیواره برداشت و کنجکاو یه ابروش رو بالا انداخت و منتظر موند.

_اگه بخوای لفتش بدی میرم...

همین رو با تخسی گفت و بدون اینکه برگرده دوباره راه افتاد و فلیکس با ذوق مشتش رو تو هوا کوبوند و شاد و شنگول از آسانسوری که در حال بسته شدن بود پرید بیرون و رو به چانی که داشت از لابی خارج میشد برای اطلاعش داد زد.

+زودی میام نری‌هاااااا...

تند تند سمت اتاقش رفت و بدون توجه به مینهو و جیسونگ و یکی دیگه که با ورود یهویی و پر سر و صداش به اتاق داشتن با تعجب نگاهش میکردن سمت آویز لباساش رفت و با عجله یه شلوار جین مشکی و پلیور نارنجی رنگ اوور سایزی پوشید و دوباره خواست سمت در بره که مینهو زهرش رو ریخت.

_رفتی در رو خوب پشت سرت ببند و لطفا دیگه برنگرد...

عصبی مشت‌هاش رو کنار بدنش فشرد و نفس عمیقی کشید و بدون حرفی بعد از چند ثانیه مکث مشغول پوشیدن کفش‌هاش شد.

+ولش کن...

صدای جیسونگ رو می‌شنید که داشت ریز ریز سرش غر میزد و همین باعث میشد یکم دلش خنک شه ولی اینکه نمیتونست چیزی به پسر بزرگ‌تر بگه هم بیشتر اعصابشو تحریک میکرد واسه همین سریع و بدون ادامه دادن بلافاصله بعد از پوشیدن کفش‌های لعنتیش که خیلی تخماتیک برای پاش کوچیک شده بودن از اتاق زد بیرون و خودش رو راحت کرد.

✨Crisis of twenty years ✨Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang