فلیکس که دید پسر بزرگ‌تر دست بردار نیست یه تیکه بزرگ مرغ سوخاری برداشت و به نیش کشید و همون طور با دهن پر مشغول دادن جواب‌های فوق فلسفی و احمقانه‌اش شد.

+ببین...یه چیزایی هم هست که آدم معمولیا درکش نمیکنن و تو الان یه آدم معمولیِ بدبختی‌ای که اون لذت رو هیچ وقت حس نکردی...ما شبیه هم نیستیم ما با هم فرق داریم...

حرف آخرش رو با یه چشمک درحالی که مرغ رو سمت پسر بزرگ‌تر نشونه گرفته بود گفت و دوباره مشغول شد.

چان بلند زد زیر خنده و اون هم مشغول شد.

_جالبه...

زیر لب گفت و تا تموم کردن غذاشون کلی از این چرت و پرتا گفتن و تنها زمانی دست از حرف زدن کشیدن که شکم‌هاشون پر شده بود و حالا حس تهوع داشتن.

_حس عجیبیه...هم اون لذته هست هم این زجره...

+ااااااااه...هیع...دارم میترکممممم...

پسر کوچیک‌تر همراه با سکسه گفت و به تیکه‌ی ریزی که چان انداخته بود خودش رو بی‌توجه نشون داد.

_پاشو بریم...یکم راه بریم اوکی میشیم...

پسر بزرگ‌تر اعلام کرد و زودتر بلند شد و سمت پیشخوان رفت. 

فلیکس که مسیرش رو دید با بی‌حالی خودش رو جمع کرد و اون هم پشت سرش درحالی که دستش رو چپونده بود تو جیبش تا کیف پولش رو در بیاره راه افتاد.

_بفرمایید...

با دیدن چان که کارتش رو سمت دختر جوون گرفته بود فوری جلو رفت و مانع شد.

+من حساب میکنم...

_لازم نکرده...

+خانم این کارتو بگیرین...

با جدیت کارتش رو سمت دختر جوون که با تعجب نگاهشون میکرد گرفت و تا دختر خواست کارت رو از دستش بگیره چان با کف دست کل صورتش رو پوشوند و به عقب هُلش داد.

_حساب کن مین...

چان به دختر که به خنده افتاده بود دستور داد و دختر هم فوری کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام داد. 

فلیکس شوکه از فاصله‌ای که ایجاد شده بود به پشت پسر بزرگ‌تر نگاه کرد و وقتی چان برگشت عقب و نگاهش کرد با حرص مشغول تمیز کردن صورتش شد تا مثلا جای دست پسر بزرگ‌تر رو از روی صورتش پاک کنه.

+پسره‌ی...

خواست چیزی بگه که چان ابرویی بالا انداخت و دخترک هم منتظر نگاهش کرد اما با به صدا در اومدن بوق دستگاه دوباره حواس‌ها ازش برداشته شد. 

تا چان خواست کارت رو از مینا برداره فلیکس پیش دستی کرد و کارت رو ازش قاپید و جلوتر راه افتاد.

چان نگاهی به دور شدنش انداخت و با تأسف سری تکون داد.

*دوست پسر جدیدته؟! با مینگی بهم زدی؟!

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now