مادرش تند تند گفت و چندین و چند بار گونه‌ی پسرکش رو بوسید و همون طور که هل هلکی ازش فاصله می‌گرفت براش دست تکون داد و بالاخره تو پیچ راهرو محو شد.

فلیکس پوکر بعد از ندیدن مادرش روش رو برگردوند و با جابجایی وسایل تو دستش هن و هون کنان دوباره به راه افتاد.

در واقع پسر لوسی نبود...

وابسته هم نبود...

خونشونم دور نبود، فقط یه ساعتی تا دانشگاهش فاصله داشت و از این بابتم مطمئن بود که قرار نیست طولانی مدت خانواده‌اش رو‌ نبینه پس زیادی خوشحالم نبود.

چون تو دانشگاه هم نمیتونست غلطی بکنه و در واقع اگه خانواده‌اش بو میبردن که اون گی‌ـه نه تنها میکشتنش، بلکه حتی کشتش رو هم بازم میکشتن و خب این تقریبا چیز بدی بود و تنها چیزی که پذیرفتن این ماجرا رو براش آسون‌تر می‌کرد این بود که قرار نبود هیچ وقت یه دوست پسر گیرش بیاد که بخواد تا اون مرحله برسه...

کی حاضر میشد دوست پسرش بشه؟!

اصلا بغیر مانگاها و مانهواهایی که میخوند و فیلمای بی‌الی که میدید و دوست‌های گی‌ای که داشت هیچ گی‌ای بود؟!

البته منظور اطرافشه...

با اینکه دوست‌های گی زیادی داشت ولی بازم پیدا کردن یه دوست پسر خیلی سخت بود.

آه عمیقی کشید و وقتی جلوی در اتاقش رسید اول برای اطمینان دستگیره رو پایین داد و با باز شدنش بیخیال کلید شد و با زحمت تو‌ یکی از جیباش چپوندش و وارد اتاق شد.

وقتی وارد شد با یه اتاق تقریبا شلوغ روبه‌رو شد.

البته می‌دونست که ظرفیت اتاق‌ها سه نفره و بقیه‌ی کسایی که تو اتاقن حتما دوست‌های هم اتاقیاشن، پس بیخیال فقط راحت به همه خیلی خوش‌برخورد سلام کرد و سمت تخت خالی بالای یکی از تخت‌ها رفت.

چمدونش رو ول کرد و کوله‌ و ساکِ بشدت سنگینش رو روی زمین گذاشت و با بی‌حالی به نفس نفس افتاد.

+لعنت بهش...

زیر لب زمزمه کرد و با صدای پسری سرش رو بلند کرد و به هم اتاقی احتمالیش نگاه کلی انداخت.

_کمک نمیخوای؟!

پسری که قیافه‌ی کیوتِ شبیه سنجابی داشت با لبخند کنارش ایستاد و گفت و فلیکس فقط پاپی طور کمکش رو رد کرد.

+نه ممنون...خودم از پسش برمیام...شما خوش بگذرونین...

_عجب کوچولوی بانمکی‌ هستی...من هان جیسونگم...از آشناییت خوشبختم لی فلیکس...

جیسونگ تند تند گفت و بعد از به هم ریختن موهاش دستش رو سمتش دراز کرد.

فلیکس شوکه و با چشم‌های درشت شده نگاهش کرد و وقتی جیسونگ موها و پوست سرش رو لمس کرد تو خودش جمع شد و با لبخند معذبی سریع دستش رو گرفت.

✨Crisis of twenty years ✨Donde viven las historias. Descúbrelo ahora