جیسونگ در جواب گیج بازیهای مینهو پشت هم داد زد و با کوبیدن کاپشنش رو زمین، سمت روشویی رفت و پشت درش محو شد.
مینهو هم فقط عصبی چند تا نفس عمیق کشید و چنگی به موهاش زد.
_از اولم میدونستم فقط دردسری...
پتو پیچ شده تو حیاط میچرخید و به سرنوشت تلخش فکر میکرد و فین فین کنان مسیری که برای چهارمین بار ازش رد میشد رو از نظر میگذروند.
+پسرهی وحشی! چش بود! مگه چان چشه!
با مظلومیت گفت و عینکش که روی دماغش سُر خورده بود رو به عقب هول داد.
نگاهی به آسمون تاریک انداخت و بعدش به پنجرههای خوابگاه.
+یعنی میشه؟
زمزمه کرد و با افسوس سر تکون داد.
+در هر صورت که جایی برای رفتن ندارم...میمونه تنها گزینه که خود عامل بدبختیمه...
گفت و به سمت لابی خوابگاه راه افتاد.
+نکنه چان و مینهو دشمنای خونی همن؟! فک کنم باشن...
چند ثانیه قیافه مینهو رو تو سرش تجسم کرد و بلافاصله برای تایید سر تکون داد.
+قطع به یقین دشمنای خونی همن...
بعد از تاییدِ ایدهی خودش بلافاصله دکمه آسانسور رو زد و واردش شد.
چند ثانیه به دکمهی طبقات خیره موند و بعد بدون تردید دکمه شماره سه رو فشار داد.
+سگخور...هر چی باداباد...فوقش اینه مظلوم نمایی کنم...میتونم از خودشم بپرسم قضیه چیه...
با باز شدن درهای آسانسور با کنجکاوی به اطراف سرک کشید و شروع کرد دنبال اتاق چان گشتن.
با دیدن عدد ۳۰۷ فوری سمتش دوید و جلوش متوقف شد.
گوشیش رو خارج کرد و تو صفحهی سیاهش به قیافه یخ زدهاش نگاهی انداخت و چند بار دماغش رو کشید بالا.
+هوففف هو هو هوففف...چقد استرس دارم لعنتی...
گفت و بلافاصله بدون تردید چند تقه به در زد و بعد از چند ثانیه در فقط در حد یه چُسه باز شد.
پسر پشت در با دیدنش چشمهاش گشاد شد و تا خواست فلیکس چیزی بگه در رو تو صورتش کوبید.
ناامید لبهاش آویزون شد و حتی ناخودآگاه از حجم بیچارگیای که سراغش اومده بود چشمهاش خیس شد که یهو در با تقهی کوچیکی باز شد.
شوکه هقی زد و به در باز مونده نگاهی انداخت.
"ناموسا؟
از اولم میدونستم چان خیلی پسر مهربون و دل رحمیه..."
ذوق زده آروم نوک انگشتش رو به در رسوند و با هول دادنش بیشتر بازش کرد و نگاه کنجکاوش رو به ورودی داد.
+سسللااااام!
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
سلااااااااااام ☺
اینم از قسمت اول!
ببینم از کدوم قسمت شروع میکنین به جذب شدن به داستان 0-0
باید بگم که قراره دوران سختی رو سر این داستان داشته باشید چون بنده هنوز موتور نوشتنم کامل روشن نشده و قسمت آماده خیلی کم دارم 0-0
و اینکه بشدت منتظر خاطرات خنده دار، شاید تلخ ولی آموزنده و احمقانه از بحرانهای زندگیتون هستم، امیدوارم پشت گوش نندازین.
راستی این داستان دو ورژنه پس اگه مشکلی داشت حتما بهم بگین.
ESTÁS LEYENDO
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:1✨
Comenzar desde el principio
