وقتی یوهان وارد آشپزخونه شد و دید الیا با لبخند بزرگی داره شامی که گائون آماده کرده بودو میخوره از خوشحالی بال دراورد ولی وقتی صندلیو عقب کشید و نشست، فهمید که غذای خودش با الیا فرق داره. حدس اینکه غذاش دستپخت خانوم جی بود کار سختی نبود. ازوقتی زده بود تو کار بیزینس غذای سالم، دستپختش از قبلم افتضاح تر شده بود!
الیا با دلسوزی به عموش نگاه کرد و گفت:
=یکم از مال من میخوای؟
یوهان سرشو به معنی نه تکون داد و لبخندی به برادرزادش زد.
الیا با لبخند ادامه داد:
_مهم نیست چی باعث شده گائون ازت عصبانی شه، من مطمئنم اون برای همیشه ازت عصبانی نمیمونه
یوهان امیدوار بود حرف الیا درست باشه. دو هفته از اون مصیبت گذشته بود و یوهان به فکر رفتن از خونه افتاده بود تا میل شدیدش نسبت به گائون کمتر شه.
واقعا زیاده روی کرده بود؟
یوهان خودشو با کار زیاد مجازات میکرد. گائون هنوز رو پرونده ی مارک کار میکرد و هرروز تا دیروقت تو اداره میموند، هروقتم برمیگشت خودشو میچپوند تو اتاقش و بیرون نمیومد.
یوهان نمیدونست گائون با جیهون در ارتباطه یا نه. میتونست راحت جی جی رو بفرسته تا بفهمه ولی نمیخواست تو حریم شخصی گائون رو زیرپا بزاره. بااینحال، کنجکاویِ اینکه چی تو زندگی گائون میگذره، مثل خوره به جونش افتاده بود.
نحوه ی حرف زدن گائون با اکسش یادش اومد، صدای نرم و مهربونش تو گوشش پیچید و از شدت عصبانیت دندوناشو به هم فشار داد.
لعنت! تا همینجاشم زیادی تحمل کرده بود. تصمیم گرفته بود فردا یه بار برای همیشه با گائون رو به رو شه. مهم نبود چی میشه، دیگه نمیتونست این وضعو تحمل کنه
***

اتاقای یوهان و گائون دقیقا رو به روی همدیگه بودن.
یهو جفتشون باهم در اتاقشونو باز کردن. گائون به وضوح جا خورده بود و یوهان با بیخیالی ای که با آشوب درونش در تضاد بود، داشت زیر لب آهنگیو زمزمه میکرد.
گائون بدون زدن حرفی، سری برای یوهان تکون داد و به طرف هال قدم برداشت تا زودتر اونجارو ترک کنه. قبل از اینکه گائون بتونه دور شه، یوهان با چنگ زدن مچش متوقفش کرد. برخلاف انتظار یوهان، گائون سعی نکرد دستشو بکشه و در عوض فقط به انگشتایی که محکم دور مچش پیچیده شده بودن خیره شد. روزیو یادش اومد که به خودش بمب وصل کرده بود و میخواست خودش و مین جونگ هو رو بکشه ولی همین انگشتا جونشو نجات داده بودن.
یوهان متوجه ی درد گرفتن مچ گائون شد و فشار دستشو کمتر کرد ولی ولش نکرد.
_باید حرف بزنیم
گائون با عصبانیت نفسی بیرون داد، انگار اصلا مایل به اینکار نبود.
این حرکتش نباید یوهانو ناراحت میکرد ولی کرد چون یوهان چیزی جز شنیدن صدای گائون نمیخواست و گائون همینم ازش دریغ کرده بود.
_ببین میدونم برای کاری که با دوست پسر سابقت کردم ازم عصبانی ای ولی من دلایل خودمو داشتم که میخواستم بهت توضیح بدم ولی اونروز اصلا مجال حرف زدن بهم ندادی اشکالی نداره اگه دیگه برام غذا نپزی چون لیاقت لطفتو ندارم ولی بهتره زودتر این بازی ای که راه انداختیو تمومش کنی برا الیا خوب نیست ببینه از هم دوریم...انقدر سر خودتو شلوغ کردی که حتی از باغچتم غافل شدی، این دو هفته من مواظبش بودم! همه ی وقتتم صرف پرونده ی مارک میکنی. تنها چیزی که من میخوام اینه که بخاطر آدمای اطرافمونم که شده مثل دوتا آدم متمدن رفتار کنیم
+چرا من؟! فکر کردی فقط خودت بودی که ناراحت و اذیت شدی؟
حالا که موفق شده بود کاری کنه گائون سکوتشو بشکنه، مصمم شده بود تا آشتیش بده.
_گائون! شاید از روشام متنفر باشی ولی انتظار داشتم بهم اعتماد داشته باشی شاید بخاطر کاری که با اکست کردم ازم متنفر باشی ولی باور کن قصد نداشتم بهش صدمه بزنم شرط میبندم بهت نگفته که وصل شدن اون دستگاه بهش، ایده ی خودش بود من فقط ازش خواستم که هرچی راجب مارک میدونه رو بهم بگه اونم موافقت کرد و برای اینکه ثابت کنه دروغ نمیگه پیشنهاد داد اون دستگاهو به خودش وصل کنه. به هیچ وجه ازش چیزی راجب رابطش با تو نپرسیدم
درباره ی سوهیونم همینطور بود من کسی بودم که بهش زنگ زدم تا بگم سون آه گولت زده درحالی که منتظر بودم کنار کِی بمیرم. من اون چیزی که فکر میکنی نیستم گائون! من هیولا نیستم!
گائون تازه به خودش اومد و همه چیو فهمید. اون چیکار کرده بود؟ یوهان هیولا نبود بلکه خودش هیولا بود که باعث شده بود یوهان همچین احساسی داشته باشه. این اولین باری بود که یوهان احساساتشو به زبون میورد و گائون میدونست اینکار چقدر برای مرد مغروری مثل اون سخته. لجبازیش مسبب این اتفاقا بود و دونستن اینکه خودش باعث این حال یوهانه قلبشو میشکست.
+بنظر میاد اشتباه کردم و باید مجازات شم
_فقط میخوام بیشتر بهم اعتماد داشته باشی حتی اگه روشام غیر عادی باشن
گائون به یوهان نزدیکتر شد و گفت:
+فقط وقتی تنبیهم کنی میتونم احساس گناهمو کنار بزارم
یوهان آهی کشید و ناچار گفت:
_خب برای شروع میتونی وعده های غذاییمو آماده کنی و باغچتم...
+بفاکم بده
یوهان چند لحظه خشکش زد ولی این چند هفته اونقدر تحت فشار بود که با جسارت گائون کنترلشو از دست داد و با جلو کشیدن گائون شروع کرد به بوسیدنش هرچقدر بیشتر میبوسید تشنه تر میشد. گائون حس میکرد تو بهشته این بوسه از چیزی که تصورشو میکرد  خیلی لذت بخش‌ تر بود. هیچ اجباری از جانب یوهان در کار نبود و گائون خودشو کاملا به اون سپرده بود.
یوهان گائونو تو اتاقش کشید و درو پشت سرشون قفل کرد.

The Return of Devil JudgeWhere stories live. Discover now