part 7

142 46 114
                                    

تهیونگ و جین به طرف اتاق استاد نامجون رفتن و در زدن :
+استاد وقت دارید؟
- البته بیاید داخل
+استاد این نتایجه
نامجون برگه هارو گرفت و بررسی کردشون
بعد از بررسی کامل برگه ها گفت :
- این تومور GBM است و کل بافت های مغز رو اشغال کرده متاسفانه تومور هیچ درمانی نداره چون خیلی بزرگه و کل بافت های مغز رو فراگرفته
جین از شنیدن این خبر ناراحت نشد اما شوکه شد ، زمانی که مرد اومده بود به اونجا فکر نمیکرد مشکل حادی داشته باشه،
ناباورانه گفت:
+صبر کنید ... یعنی هیچ درمانی نداره؟
- نمیشه گفت هیچ درمانی،  داره ولی خیلی ریسکش بالاست و بیمارمون سنش بالاست و احتمالا از اتاق عمل زنده بیرون نمیاد.
جین شوک بزرگی بهش وارد شد و نمی‌دونست باید چی بگه. با این حال با لبخندی مصنوعی به استاد گفت:
+ممنون استاد

جین

از اتاق خارج شدم و نمیدونستم دقیقا بعد از شنیدن این خبر دقیقا باید چه واکنشی نشون بدم. ناراحتم ؟ ولی نمیتونستم برایش سوگواری کنم چون سوگواری برای ادمی که این همه سال حتی نمیدونستم مرده‌ست یا زنده مسخره بود
که صدای اروم تهیونگ از دریاچه افکارم  بیرونم اورد :
- هیونگ حالت خوبه؟
+چی؟اوه.آره خوبم
به طرف اتاق سوجون جین راه افتاد و تهیونگ هم دنبالش رفت. جین قبل رفتن به داخل کمی مکث کرد و با صورتی سرد و بی حس وارد اتاق شد 
+نتایج آزمایشت رسیده. خیلی امیدوار کننده نیست. داخل مغزت یک تومار بدخیمه و برای درمانش هم ریسکش خیلی بالاست و به خاطر بدن ضعیف و سن بالاتون متاسفانه نمیتونید جراحی شوید. چند وقت دیگه هم مرخص میشید.
- ص.صبر کن..منظور...ت چیه؟ یعنی هیچ راه درمانی نیست؟
+متاسفانه کاری از دست ما برنمی آید
سوجون بعد از چند نفس عمیق با غم توی صداش گفت :
- تا چند وقت دیگه زنده ام؟
+۶ماه، و امیدوارم این لحظات آخر زندگیتون رو به خوبی بگذرانید.
و جین تعظیمی کرد و با بی حسی از اتاق خارج شد و تهیونگ هم دنبالش رفت.
- جین من واقعا متاسفم
+ نیازی نیست اون تا الان هم برای من زنده نبود ...
بعد از اون با تعلل درخواستی که از صبح توی دلش مونده بود رو بیان کرد :
+ تهیونگ میشه یک درخواستی ازت کنم؟
- می‌شنوم هیونگ
جین با یاداوری اینکه تهیونگ حدود یک هفته پیش خونش مونده بود و باهم فیلم تماشا کرد لبخندی زد و گفت :
+میتونی امشب خونه من بمونی؟ چون فکرم خیلی بهم ریخته است بعلاوه جونگکوک‌ هم جدیدا مدام شبها میره موتورسواری و تنهام میزاره ، گفتم شاید خوشبگذره . هوم ؟
تهیونگ بعد شنیدن این حرف از خجالت ذوب شد . اون روز برنامه خاصی برای بعد از سرکار نداشت . رفتن به خونه جین هم برنامه بدی به نظر نمیومد ، پس برخلاف خجالت درونش باشه ای گفت :  
+الان ساعت کارمون تموم شده میتونیم بریم.
تهیونگ
به طرف اتاق برای عوض کردن لباس هامون رفتیم
جین هیونگ لباس هاش رو زودتر درآورد و بدن بلوری و سفیدش نمایان شد. بدنش مثل برف سفید بود و غرق تماشای بدن عضله ای و برفی رنگش شدم و محیط اطرافم رو فراموش کردم. لعنتی اون خیلی رویایی بود.
صداش منو از خلسه ای که توش بودم بیرون اورد :
+تهیونگ تو نمیخوای لباسات رو عوض کنی؟
با خجالت سرم رو پایین انداختم و گفتم :
- اوه راست میگی حواسم نبود
اما تا خواستم لباسامو در بیارم حس خجالتی بهم دست داد که انگار جین متوجهش شد
-یا تهیونگ چرا خجالت میکشی من که غریبه نیستم
و خیلی آروم شروع به عوض کردن لباس هام شدم :
- اوه تهیونگ تو هم خیلی هیکل خوبی داری!
از خجالت سرخ شدم و به این جور تعریف ها عادت نداشتم
با سکسکه گفتم :
- خیلی ممنونم
و لباس هامون رو عوض کردیم و سمت خونه جین راه افتادیم.
+تهیونگ گشنه ات نیست؟میخوای برات چیزی درست کنم؟
-نه ممنون
+ تهیونگ تو از صبح هیچی نخوردی حواسم بهت بود چطور الان گشنت نیست؟الان یک غذایی درست میکنم که باهم بخوریم
و جین به سمت آشپز خونه رفت و مشغول پختن جاجانگمیون شد منم داشتم از یک گوشه بی سروصدا نگاهش می کردم . خیلی جالب بود برام که کسی حواسش بهم باشه . توی زندگیم جز اقای یانگ کسی واقعا به فکر سلامتیم نبود
شاید توی مدت زمان کم منطقی بنظر نرسه اما
من واقعا حس صمیمیت خاصی بینمون حس میکردم
- نیاز به کمک داری ؟
+ نه تهیونگی لازم نیست تو برو بشین و استراحت کن
- باشه
رفتم روی کاناپه نشستم . و به حرکات و رفتارش خیره شدم.
چطور یکی میتونست حتی موقع آشپزی کردن هم اینقدر جذاب و رویایی باشه؟
وقتی سوکجین رو میدیدم یک حس خاصی رو درونم احساس می‌کردم احساسی که خودمم قادر به درک کردنش نبودم
وقتی میدیدمش دست و پام رو گم میکردم و ضربان قلبم شدت میگرفت
نمیدونستم این احساسی که راجبش دارم دقیقا چیه و امیدوار بودم که بالاخره متوجهش بشم

doctor kim Where stories live. Discover now