part 5

150 47 19
                                    

اون شب متوجه شدم جین هیونگ واقعا خنده شیرین و قشنگی داره .

شاید بخاطر این بود که واقعا چهره رویایی و زیبایی داره
و این حقیقت که فیلم دیدن باهاش تبدیل به یکی از خاطره انگیزترین خاطراتم شده بود غیرقابل انکار بود.

فیلمی که جین انتخاب کرده بود تقریبا سه ساعت بود ، وقتی فیلم تموم شد . داشتم از فیلم تعریف میکردم که متوجه شدم جین هیونگ خوابیده

میخواستم برم که متوجه شدم خونه زیادی به هم ریختست
فکر کنم همینجوری خونه رو به هم ریخته بزارن کار چندان درستی نباشه...

بعد از اینکه تلویزیون رو خاموش کردم
ظرف غذاها و پاپ کورن رو شستم ، کمی خونه رو مرتب کردم و وارد اتاقی که بنظر میومد برای
جانگکوکه شدم تا پتوی روی تختش رو بردارم که روی جین بندازم .
اما صفحه ای که روبه روم دیدم باعث شد حس و حال بد و عجیبی پیدا کنم
اتاق جونگکوک خیلی بهم ریخته بود و هر کدوم از وسیله هاش توی یک قسمتی از اتاق بود
و بوی پیتزا نصفه نیمه ای که روی تخت جونگکوک بود حالم رو بدتر کرد
در کمدش رو باز کردم و یک پتوی تمیز برداشتم

توی اون زمان سال هوا کمی خنک بود
پتو رو که روی جین انداختم لحظه ای محو تماشای چهره اش شدم ، خیلی عجیب بود چطور بعضی ها میتونستند انقدر زیبا باشن که حتی وقتی میخوابن یا صبح  زود با چهره خواب آلود از خواب بیدار میشن تغییری توی زیبایی چهرشون ایجاد نمیشه .

بعد از برداشتن وسایلم و خاموش کردن برق
از خونه جین و جونگکوک بیرون رفتم و به خونه خودم که چند قدم اونور تر بود رفتم
دروغ بود اگه میگفتم برای دیدن خونهٔ جدیدم ذوق ندارم و هیجان زده نیستم

در رو باز کردم و وارد خونه شدم آقای یانگ از قبل همه چیز رو آماده کرده بود
دکوراسیون اتاق بد نبود ، اما کمبود چند وسیله رو حس کردم که قطعا توی زمان مناسب تهیه‌شون میکنم

به اتاقم رفتم بدون در اوردن لباس هام روی تخت خوابم دراز کشیدم با حس تشک نرم ارامش به بدنم منتقل شد
فعلا باید میخوابیدم تا برای فردا به اندازه کافی انرژی داشته باشم

جانگکوک
با سرعت در حال موتور سواری بودم برای اینکه فکرامو خالی کنم حواسم به این نبود دارم از سرعت مجاز بیشتر حرکت میکنم وقتی سوار موتور میشدم حس یک پرنده در حال اوج گرفتن هست ، رو داشتم و این باعث آروم شدنم میشد .

به طرف پارک رفتم و روی یک صندلی نشستم . لعنتی چرا اون از ذهنم بیرون نمیرفت
حتی برای دقیقه ای هم نمیتونستم ذهنم رو ازش منحرف کنم
مقداری آروم شدم و از روی صندلی بلند شدم که برم
یک نفر رو دیدم به نظر آشنا میومد
بعد از چهرش متوجه شدم جیمینه لعنتی ! یه لحظه هول شدم ، بعد رفتاری که ظهر از خودم نشون دادم روبه رویی باهاش بنظر خجالت اور میومد
پس به سرم زد که بدون اینکه ضایع کنم و متوجه وجود من شه از پارک خارج شم
که صداش باعث شد سرجام خشکم بزنه :
- جونگکوک تویی ؟
آفرین بهت جناب جئون گل کاشتی . چی میتونستم بگم در جوابش فکر کن  « عه جیمین سلام اینجا چیکار میکنی » نه این خوب نیست
«چطوری رفیق؟ »
توی همین افکار بودم که بشکنی جلوی چشمم زد و گفت :
+جونگکوک چرا خشکت زده نمیخوای چیزی بگی؟
تصمیم گرفتم خیلی عادی بگم سلام پارک جیمین خیلی محترمانه و خوبه. گلومو صاف کردم تا صحبت کنم ، پس لبخندی زدم و گفتم :

doctor kim Where stories live. Discover now